هر روز از وقتی که چشمات رو باز میکنی به زمین و زمان فحش میدی و این روند تا اخر روز ادامه پیدا میکنه . یا در حال حش دادن و کار کردن هستی. یا در حال نشخوار فکری و کار کردن.
کل روزو داری تو سرت با ادما میجنگی و جوابشونو میدی و حقی که چندسال پیش ازت خوردن رو پس میگیری.
به دنبال اتفاق جدید و تنوعی ، اما دریغ از یک مثقال اتفاق جدید .
تکرار پشت تکرار.تاریکی پشت تاریکی.
اخر شب، موقع خواب هم قرص فکر کردن میندازی بالا، که تاثیرشم 2 ساعته. از وقتی رفتی تو تختت تا وقتی که خوابت ببره 2 ساعت طول میکشه و 2 ساعت فکر میکنی.
به حرفای روانشناسی زرد یا شایدم رنگای دیگه، فکر میکنی. میگن باید از لحظاتت لذت ببری. زندگی همین مسیریه که داریم طی میکنیم و باید بتونیم ازین مسیر لذت ببریم. عادیه ادم از کارهای تکراری که هرروز باید انجام بده (یک ساله داره انجامش میده) لذت ببره؟ ینی من غیر عادیم؟ منم که توانایی لذت بردنمو از دست دادم؟
بعدشم عذاب وجدان کل وجودت رو فرامیگیره. و 1 ساعت هم باید به خاطر این حس عذاب وجدان بیدار بمونی. ینی زندگیم داره تلف میشه؟ ینی کل لذت تو انجام دادن این کارهاست و منی که لذت نمیبرم دارم زندگیم رو از دست میدم؟
بعدش یک شوق و انگیزه ای در درونت بیدار میشه که 1 ساعتم برا این بیدار میمونی.از فردا دیگه لذت میبرم.از فردا در لحظه زندگی میکنم. از فردا کارام رو متفاوت تر انجام میدم. ایول.زندگی خوبه.همه چی خوبه.منم خوبم.
فردا میشه؟ اتفاقی که میفته؟ ____تکرار مکررات____