سال ها پیش، در جایی دور از همه، خالقی متولد شد. کسی که قدرت خلق و ایجاد کردن را در خود پیدا کرده بود و موجودات و دنیا های جدیدی را خلق می کرد. خالق جوان توانسته بود عدالت، شادی و آزادی را به همه برگرداند و سازمانی خلق کرد تا ابعاد را نجات دهد. همه چیز در آرامش پیش رفت تا اینکه....
تا اینکه مخلوقات او مورد قضاوت قرار گرفتند و حتی خود او توسط مخلوقاتش رانده شد. صدای آنها همه جا پیچیده بود: "اون دیگه نباید چیزی خلق کنه" "اون خالق به کار ماها آسیب میزنه! وظیفه ی ما فرشته هاست که از بقیه حفاظت کنیم" "مخلوقاتش دارن همه چیزو خراب میکنن! ما باید جلوشو بگیریم!" حرف های آنها از هر تیغی تیز تر بود و روح خالق را زخمی و درمانده کرد. خالق بیچاره که از طرف همه طرد شده بود، قدرت خلقش را رفته رفته از دست داد و جای آن را قدرت نابودی گرفت. وقتی نیمی از قدرت خلقش را از دست داد و قدرت فساد جای آن را گرفت همه چیز دچار تغییر شد.
کسی که زمانی یک خالق بود حالا قدرت نابودی و خلق را با هم به دست آورده بود و از هر کسی خطرناک تر شده بود. ناگهان، خالق بخشی از مخلوقات خودش را نابود کرد و بعد یک وارث برای خودش ساخت. وارثی که مقدر شده بود تا راهی را ادامه دهد که او نتوانسته بود به اتمام برساند. و حالا آن وارث بازگشته بود تا بتواند آرمان های آن خالق در هم شکسته را به ثمر برساند.
آن وارث، وارث قدرت آن خالق و ماه بود. کسی که "قمار باز ماه" خطاب میشد.
