
سر به هَوا"
ما به هم عادت ميكنيم!!!
من به گفتن و تو به شنيدن.
تا بيابان هست، تا چاي و آتش هست، "من فكر ميكنم"
و تا فكر ميكنم، گوشي براي شنيدن پيدا خواهم كرد!!!
گوشي از چاه، از تك درخت هاي دشت، از گنجشك هاي بازي گوش و از كودكانِ پا برهنه ي آبادي !!!
ما به هم عادت خواهيم كرد...
چشم هاي من به ديدن، و گوش هاي تو به شنيدن،
بين من و تو فاصله اي نيست!؟
اين مِه تا صبح دوام نخواهد آورد.
صبحي كه خيلي دير نيست.
پي نوشت:
١-دكتر مصطفي چمران:
خدایا هرچه را دوست داشتم از من گرفتی، بهر چه دل بستم، دلم را شکستی، بهر چیز عشق ورزیدم آنرا زائل کردی، هر کجا قلبم آرامش یافت تو مضطرب و مشوش کردی، هر وقت دلم بجایی استقرار یافت تو آواره م کردی، هر زمان به چیزی امیدوار شدم تو امیدم را کور کردی… تا به چیزی دل نبندم، و کسی را به جای تو نپرستم و در جایی استقرار نیابم و به جای تو محبوبی و معشوقی نگیرم و جز تو به کسی دیگر و جایی دیگر و نقطه ای دیگر آرامش نیابم و "فقط تو را بخوانم" و تو را بخواهم و تو را پرستش کنم و تو را بجویم…