چندروزی بود، که یک مسئله ی مهم ، ذهنم را حسابی به خودش مشغول کرده و مثل خوره به جانم افتاده بود .و دلیل اصلی این افکار میتوانست ، کلنجار با خانواده ،بحث های مختلف و رویارویی با اتفاقات ناخوشایند در چندشب اخیر باشد. به خوبی به خاطر می اورم که در گوشه ی تختم ، دراز کش از ناراحتی افتاده بودم و به این می اندیشیدم که "چقدر اسان و راحت، تمام روزم به هدر رفت." هیچ کس، حتی خانواده ام هم برایشان مهم نبود ،من از موضوعی که دقیقا به انها و تصمیماتشان نسبت به زندگی ام،مرتبط است، ناراحتم و این دقیقا همان چیزی است که باعث از کار افتادگیِ من، هرچندوقت یکبار میشد. قطع به یقین، با این واقعیت تلخِ خوشایند، قبل تر ها هم برخورد نموده بودم و اینبار با تمام وجود ، تصمیم گرفتم برای حل و فصلش ،دست به تفکر وگزینشِ عقیده ایی جدید، بزنم . پس در چند لحظه ی کوتاه منتها عمیق، متوجه شدم که من و زندگی ام برای هیچ کس در الویت نیست! و ازین حقیقت هم هیچ گریزی نیست. نه تنها من ،بلکه تک تک انسانهای روی کره ی زمین به این بی اهمیتی جاودانه ،دچار گشته اند. انگار قاعده ی بازی در این کره ی خاکی ،همین است !! پذیرش و باور به این واقعیت، در چندلحظه ،چندروز، چند هفته و حتی برای بعضی ها ،در چندماه اول، بسیار سخت و غم انگیز است. ولی خبر خوش هنوز در انتظار شماست! چرا که، تغییر باور در این مورد و شکل گیری یک باور درست و واقع گرایانه، که " تو واقعا برای هیچ کس اهمیت نداری!" انقدر ها هم وحشتناک نیست و میتواند خیلی زود ،زندگیِ فرد را دچار تحولی عظیم و مثبت کند. شاید بپرسید چطور؟؟ بخاطر اینکه، این باور جدید باعث میگردد ،که شما راحت و بدون ذره ایی تفکر به دیگران ،محیط اطرافتان، اتفاقات ساده و سخت و گاهی پیش پا افتاده، از نظرات دیگران درباره ی شما و زندگی شخصی تان گرفته، تا اخبار دروغ و گفته های مخرب رسانه ها ، وبه هزاران موضوع متفاوت ،دیگر توجه نمیکنید و فضای ذهنی عظیمی را برای خود مهیا مینمایید. بلکه سعی میکنید به مرور زمان به خودتان و مواردی که به شما مربوط میشود متمرکز شوید. و چه چیزی بهتر از این؟صحبت من اصلا و ابدا این معنا را دربرندارد که، شما به افراد، محیط زندگی، اتفاقات و...بی تفاوت باشید و مانند انسانی ،بیخیال و فارغ از همه جا و همه کس ،زندگی تان را پیش ببرید.نه! بلکه تجربه به من ثابت کرده است ، این عمل نه تنها روح و روانتان ،چه بسا ذهن و جسم شمارا بطور کاملا بی رحمانه میسوزاند و حقیقتا نابودی تان را در کمال تاسف رقم میزند. دوست من، این یک واقعیتِ خشن ، اما در عین حال خوش یمن است. کافیست قبل از مخالفتِ سرسختانه با آن، فقط چند دقیقه ایی فکر کنید! بستگی دارد شما به آن چگونه نگاه بیندازید؟ سفید یا سیاه؟ فی الواقع ، انتخاب گزینه های محدود روی میز در دستان خود شماست!!از نظر من بهتر است ،هرچندوقت یکبار باخودمان بدون تعارف روبه رو شویم و با چند سوال اساسی خودمان را به چالش بکشیم،" من این یکساعت،امروز،این ماه ،این سال،این مدت، به چه موضوعاتی بیشتر توجه کردم؟ با چه مسائلی اغلب درگیر شدم؟ به گفته های چه کسانی مدام گوش سپردم؟ در کدام یک از محیط ها اکثرا حضور داشتم؟چه گفته ایی را به زبان اوردم؟ در چه باره، زیادتر صحبت کردم؟ حتی شایسته تر ،این است که گاهی بپرسیم، امروز دقیقا چه خوردم؟ چه مدت خوابیدم؟ و به چه مطالبی عمیق تر فکر کردم؟؟با چشمانم به چه چیزهایی نگاه کردم؟ واقعا هم ،یکایک این سوالات و پاسخ هایی که صادقانه به انها میدهیم، میتواند تاثیری شگرف برروی تغییر زندگیِ ما، در جهتی مثبت و دلخواه داشته باشد. گاهی قضایایی که بنظر ساده و پیش افتاده نشان میدهند ، میتوانند قدرتمند ترین اثرگذاری را ، برما و زندگی مان داشته باشند. سرتان را بیش از این درد نمی اورم ، و در چند جمله ی کوتاه نوشته ام را خلاصه و مرور میکنم. " لطفا، درگیر مواردِ بیجا و بی جهت که ربطی به شما ندارند نشوید. لطفا، هر روز از خودتان بپرسید که به چه مسائلی اغلب اهمیت میدهید؟ لطفا، بی تفاوت باشید و از آن نترسید، بلکه برای خودتان ،کاری کنید. لطفا، به خودتان توجه کنید و دست از اهمیت دادن به مباحث نامربوط بردارید. لطفا امروز را زندگی کنید. آزاد ، مطمعن و مثبت. دوستدارِ همیشگی شما گندم.
من یک نویسنده هستم.علاقه مند به عشق. به هنر .به روانشناسی و فلسفه.مینویسم تا خوانده شوم. تا شنیده شوم . تا گفته شوم. مینویسم تا احساسات را به اندیشه ایی نو بدل کنم.