اولین اپیزود رو میخواستم وسواسانه انتخاب کنم و خیلی بهش فکر کنم ، تا بلکه چیز دبشی بتونم از تراوشات مغزم بیرون بکشم. ولی دیدم بازم مثل همه ی هزار دفعه ای که میخواستم متنی رو اینجا بنویسم فراموشم میشه و بعدش هی خودمو سرزنش میکنم که لامصب دست از کمال گرایی بردار و اصلا عالی نباش! کسی قرار نیست تندیس پرفکت ترین پست ویرگول رو بهت بده.
دل بده به نوشتن..
بشین و غرق شو تو امواج ذهنت و بذار بعد از مدتها آروم بگیره . شاید این بتونه کمکی باشه به خواب راحت شبهای بی رمقت. شایدم دوای درد کسالت صبحای نه چندان دل انگیزت باشه و یه نوری بتابه تو وجودت تا بلکم قبل ساعت ۱۲ بیدار بشی و روت بشه تو آینه به خودت بگی " صبح بخیر"
حالا میتونم یکم ممنون خودم باشم که بالاخره دست به قلم بردم ، باشد که اندکی دلمان با این متن کوتاه خوش باشد ! ☺🤭
میدونم زندگی من جون میده واسه رمان نوشتن ولی خدایی سخته همین ابتدا بخوام از ملایمات و ناملایمات این جاده کوهستانی برای کسی بگم ؛ چون بی نهایت قصه دارم و فرصت کم !
اما به خودم قول دادم بنویسمشون ، حتی شده تا آخر عمرم طول بکشه .
به امید اپیزود بعدی که ایشالله صد سال طول نکشه 😅