جهنم_نیروانا_و بهشت!
و ما از دنیای زبانِ بی کلام اخراج شدیم.
و گاهی `سکوت` یه پُلِ برای `بهتر` گفتن و شنیدن..؛
از صدای برخورد موجِ دریای درون قرنیه ها
تو صخره های حضور شنونده..
بی مرز،هیجان انگیز مثل وقتی که دو اقیانوس بهم برخورد میکنن و تو هم میریزن و از هم پُر
یه گفتُ گوی صامتْ!
- `لمس` شدنِ خاطره ماهی قرمزی که وسط پیشونیش خاکستری بود و گیاهایی ظاهراً بی خاصیت که با موج حرکت ماهی های درونشون،شروع به رقص کردنْ،میکنن و خواهند کرد...و اون لاک پشتی که کل اقیانوسا رو شاید پی حقیقتِ زندگی گشت و تصمیم گرفت هزارمین برگ زادروزش رو تو ساحلی که اولین بار، با اقیانوس چشم تو چشم شده بود به آب بسپاره..که آبهای شور هم مزه دلپذیر و خاص خودش رو دارن..
که غروب تو هر ساحلی قشنگیِ خودش رو داره و طلوع تو هر کویری جذابیت خودش..که زندگی همه جا میتونه قشنگ و شگفت انگیز باشه با همه رنگای تیرش حتی..وقتی تصمیم بگیریم خودمون رو بپذیریم و اجازه بدیم حتی تو سکوت پذیرایی شیم
حتی
با چای تو دوتا لیوان کاغذی از بقالیِ مهم نیس کجا..!!
و من هیجان زده ام اگه بهشت میتونه از ازین قشنگ تر باشه و اینکه میشه با زندگی تو اوجِ رنگ بازی ها خاکستری برخورد کرد و به آزاد بودن تو زندگی برخورد..
و سکوت
شاید یه سمفونیِ از بهشت -_^