نوری تابیده به این سیاهی
سیاهی تبعیدگاه
تیره و تار
با نوری که عشق بازی می کند تا سحر
و نجات دهنده خواب مانده است
مثل ساعت دور دستان آدم ها
بازهم جوهر سیاه تر می کند این شب و سکوت تلخ را
آغوش ها جان گیر نیستن قدرت را برای همین تلخی زیاد می کنند.
آغوش ها یاداور عشق و خالصانه بودن نیست
دقیقا همان چیزی که بارها فریاد زدم
و تو
از فریادم
فقط
ترس برت داشت....