همه چیز برای من از حدود ۱۰ ماه پیش شروع شد پانزده یا شانزده مهر ماه سال قبل بود که یکی از دوستام زنگ زد و پیشنهاد کار بهم داد . شرایط منم جوری بود که مدتها بیکار بودم و بیشتر وقتم توی خونه می گذشت و خیلی دلم میخواست به یک بهانه ای از خونه بیرون بزنم ولی ته دلم نگران بودم چون تجربه ی همچین کاری رو هم نداشتم. آخر قبول کردم ، از بیست و سوم مهر همه چیز رسما شروع شد ، یک کار بازسازی داخلی بود که نیمه کاره یک ماهی بود که رها شده بود با کلی مشکلات که حالا من باید درستش میکردم ، از همه اینها بدتر هم نور چشمی کار فرما بود که از قضا سرایدار مجموعه هم بود (خونش اونجا بود ) و کارش هم پاییدن من ...
چند روزی می گذشت و مشکلات تمومی نداشت ، تو این شرایط هم معمولا کسی خرده کاری نمیکنه و پیدا کردن جوشکار و لوله کش و ... خیلی کار سختی میشه خلاصه یادم میاد پنج شنبه بعد از ظهر بود وسط خاک و خل روی زمین نشسته بودم و مدام سیگار می کشیدم هوا کم کم داشت تاریک می شد به هر کسی هم فکرشو بکنی زنگ زده بودم ، هیچی .
تو همون موقع ها بار سرامیک رسیده بود کارگر هم رفته بود که خالیش بکنه . رفته بودم بیرون کنار وانت رو به خیابون ایستاده بودم و از دور صدای جر و بحث راننده وانت و کارگر رو بریده بریده میشنیدم که میگفت : اگر از تو دیوار کارگر پیدا کرده بودن از تو بهتر بود … "دیوار" ! بدون مکث برگشتم تو و گوشیمو برداشتم رفتم تو سایت دیوار . باورم نمی شد هر چیزی که احتیاج داشتم اونجا بود ، یکی یکی مشکلاتم حل شد و باعث شد که من اون کار رو اون هم تو روزهای اول از دست ندم .
اون بعد از ظهر پنج شنبه "دیوار" منو نجات داد .