در چشمم دو عقربه است
نشسته بر ویرانه امید
در پای دیوار آفت زده ی امیدواری
چشم دوخته ام به نامی که نمی آید
در چشمم دو عقربه است
غلتیده در خندق ثانیه ها
به ضرب شلاق دقایق
و زخمهایی ناسور از پس ساعت ها
نوری به چاه چشمانم نمی رسد
امید پرستوی بی خانه ای شده است
من نام او را به زبان نمی آورم
در چشمم دو عقربه است
ایستاده بر بلندای ثانیه ها
چون جنگجوی دقایق
آخرین دست بر آمده از زیر آوار زمان
او نام مرا به زبان نمی آورد
نشسته ام بر ویرانه ای محصور از زندان انگشتانم
جدالی است
جدالی است در سرم
نوری میرسد
با بال های پروانه
و سخن میگوید
به زبان باد
که مسافری می آید از راه
این بار در بهار
عطر شکوفه امید ، پر کرده هوا را
در چشمم دو عقربه است