ویرگول
ورودثبت نام
سهند نقی زاده
سهند نقی زاده
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

گم راه

گاه فاصله همچون لبه ی تيز و تلخ پنهان شده در جان بادامی جوان

خنجری در کام می شود

گاه همچون مرهمی بر زخمی ناسور و ملتهب از رد  دشنه ای

آلوده به زنگار فريب می شود

گاه فاصله سردیِ به جا مانده از پيکری بی حرکت در پس دوراهی گرماده مرگ می شود

گاه انعکاس شعله های تولد ستاره ای جوان در هزاران هزاران پستوی کهکشان در فاصله پلک زدن ما می شود

از آتش برون

ستاره ای در دستانم متولد می شود

و ذهنم را می روبد

بادی سرد در سکوتی رنگ باخته از انزوای درون

در شيار زخم تنم دانه ی مرهمی کاشتم

اکنون پس از سالها

در سايه درخت بادام تلخی که بر سينه ام سبز شده نشسته ام و انتظار می کشم.

بادام تلخگمراهانتظارستاره
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید