Yasin Sazdar
Yasin Sazdar
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

یه دونه داستان

مردی روستایی دو کوزه داشت که هر روز با آنها از چشمه تا خانه اش آب میبرد . یکی از کوزه ها سالم بود و دیگری ترک داشت . کوزه ای که ترک داشت در مسیر آب میداد و نصف کوزه تا خانه ی مرد خالی میشد و کوزه از این موضوع ناراحت بود ؛ خیلب خجالت میکشید . کوزه ی سالم که کارش را خوب انجام میداد خیلی مغرور بود و به خودش میبالید .

روزی کوزه خراب به مرد گفت: مرا ببخش ، شرمنده ام که نمیتوانم آب را کامل درون خودم نگه دارم . مرد با لبخندی به کوزه گفت : مسیر را ببین ! به لطف تو من توانستم اینجا گیاه بکارم و هر روز هم تو آنها را آبیاری میکردی . بدون این ویژگی تو نمیشد این کار را کرد ...


داستانداستان کوتاه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید