ویرگول
ورودثبت نام
Blue
BlueThe game is over, I lost in your eyes..
Blue
Blue
خواندن ۱ دقیقه·۴ روز پیش

غمگینم

دلم را باد برد.

همان بادِ پاییزی که آخرین برگِ امید را هم از شاخهٔ تنهاییام کند…

حالا اینجا، وسطِ این اتاقِ سرد،

قلبم لُخت و تنها افتاده است؛

مثل کودکی که نقشهٔ گمشدهٔ خانه را هنوز در مشتِ مردهاش چسبیده…

هیچ دردی نیست.

درد که میمیرد،

جا میگذاردش: سکوت.

سکوتی که از پَستوی ذهن،

خنده هایم که حالا تیغ میشوند؛

میبرند و میدوند توی رگهای خالی…

خاطرات مثل مورچههای سیاه،

روی زخم‌های کهنه میخزند.

هر شب،

در تاریکی،

دوباره خانه میسازم از خاکسترِ «هیچ»…

خانه‌هایی که درِشان به رویِ «هرگز» باز است.

من چه شد؟

حالا جسدِ بی روحی شدم میانِ چهار دیوارِ زمان.

وقتی عشق میرود،

تنها سایهات میماند؛

سایه‌های که حتی اشکهایم را هم میبلعد بیصدا…

داستان کوتاه غمگینسکوت
۱
۰
Blue
Blue
The game is over, I lost in your eyes..
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید