ویرگول
ورودثبت نام
Blue
BlueThe game is over, I lost in your eyes..
Blue
Blue
خواندن ۱ دقیقه·۴ روز پیش

نویسنده خاموش

آرامش، در دوست داشتنت خلاصه می‌شد…

در لبخندت، در چشمانت که می‌درخشیدند، در موهای ابریشمیت… در چال گونه‌هایت.

تو شبیه بهشتم بودی؛ حتی از بهشتم هم زیباتر.

وقتی کنار تو بودم، حس امنیت داشتم… حس رهایی.

رهایی از هر چیزی؛ از چیزهایی که مرا می‌ترساندند… از بزرگ‌ترین ترسم: از دست دادنت.

شاید باور نکنی، اما وقتی به نبودنت کنار خودم فکر می‌کردم، قلبم تیر می‌کشید، روحم خالی می‌شد.

وقتی تصور می‌کردم ممکن است نباشی… نباشی و خودت را از من محروم کنی—عطرت را، نفس‌هایت را، بغلی را که برای بقا به آن نیاز داشتم…

و تو… تو آمدی.

آمدی و روح خسته و زخمی‌ام را در آغوشت گرفتی، خوبش کردی، مال خودت کردی.

و دقیقاً همان وقتی که من به تو نیاز داشتم—بیشتر از هر زمانی—تو رفتی.

برای همیشه رفتی… آن‌قدر که انگار هیچ‌وقت نبوده‌ای.

گاهی با خودم فکر می‌کنم شاید تو یک رویا بودی؛ رویایی شیرین…

که با رفتنت، جهنمی را به من هدیه دادی.

جهنمی که بدون وجودت یخ زده بود، سرد بود، پر از صدای جیغ از هر طرف.

نکند… نکند این صدا، صدای من باشد؟

چند وقت است که صدایم را نشنیده‌ام؟ اصلاً چطور باید حرف می‌زدم؟

می‌بینی؟

می‌بینی با من چه کردی، لعنتی؟

شاید من فقط نباید از تاریکی وجودم بیرون می‌آمدم… نباید اجازه می‌دادم تو روشنم کنی و بعد بروی و تمام چراغ‌ها را بشکنی.

اما داستانِ ما…

داستانِ ما نباید این‌طور تمام می‌شد.

داستانارامشدوست داشتنی
۱
۰
Blue
Blue
The game is over, I lost in your eyes..
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید