چند ساعت قبل داخل کامنت های یکی از فیلم های یوتوب خوندم که نوشته بود :
"قطار در حال حرکت رو همیشه سنگ می زنن، قطاری که وایسته که سنگ زدن نداره."
خوندن همین جمله کافی بود تا من سرمست بشم از خوشحالی؛ اینکه صبر کنم و باز هم درد و رنج حاصل از برخورد این سنگ ها رو به خودم تحمل کنم.
ایمان بیارم به مسیرم و درست بودنش.
خوشحالم که هیچ وقت راکد نبودم، نیستم و نخواهم بود.
فکر می کنم تنهایی بخشی از ذات ماست.
و نیروی پذیرش تنهایی سبب می شه ما بخش های دیگه خودمون رو بشناسیم.
من آدم تنهایی پسندیم؛
تنهایی درس خوندن، تنهایی فیلم دیدن، تنهایی قدم زدن، تنهایی آشپزی کردن و حتی تنهایی خوابیدن!
و زمانی حاضر می شم این حصار تنهایم رو بشکنم ودر انجام دادن این کار ها باکسی شریک بشم که بدونم طرف مقابل حداقل 70 درصدی شبیه من باشه.
اگر غیر این باشه بازده من در انجام تمام این کار ها دچار یک روند کاهشی می شه و باعث نارضایتی من از خودم می شه. (قبلا تجربش کردم و بهم ثابت شده.)
از اون جایی که تنها ارتباطم این روز ها خلاصه می شه در خانواده پس تمام این کار ها رو به تنهایی انجام می دم و نهایت لذت و بازده رو تجربه می کنم.
و باید بگم که عمیقا خوشحالم. :)
باید بگم این تنها بودنِ و تصمیم گرفتنم برای دوری از آدم ها جز خانوادم باعث شده دیگه کم تر از قبل درد این سنگ هایی که بهم برخورد می کنن رو احساس کنم، و از تصمیمی که گرفتم کاملا راضیم.
اصلا یکی از دلایلی که شروع کردم به نوشتن در "ویرگول" همین بود.
چون تنها بودم و احتیاج داشتم که بنویسم، پرحرفی کنم و با آدم هایی که من رو نمی شناسن تعامل داشته باشم.
اینجا هویت من رو نوشته هام می سازن،
اینکه کی هستم و طرز فکرم چیه؛
اینکه دیگه کسایی که می شناسنم، نوشته های منو به خودشون ربط نمی دن و مجبور نیستم توضیح بدم و توجیح کنم!
خواستم دوباره بگم خوشحال می شم که اینجا برام کامنت می ذارین و نظرتون رو در مورد تراوش های ذهن افسار گسیخته من بیان می کنین :))
حقیقتا شما برام حکم لنگ کفش در بیابان رو دارین.
البته باید بگم که از این نظر که من حتی با یک کامنت از سمت شما کارخونه قند سازی توی دلم شروع به فعالیت می کنه. ://
پس خودتون رو از من دریغ نکنین. :)
با این وجود حتی نمی تونم منکر این هم بشم که من گاهی اوقات عاشق و دلتنگِ بودن در جمع می شم و دلم برای مهمونی هایی که صدا به صدا نمی رسه پَر می شکه.
کلا مدلم اینطوری که هم خدا رو می خوام، هم خرما رو!!!
من دوست دارم تحت هر شرایطی و برای انجام هر کاری به خودم تکیه کنم و متنفرم از کسایی که از دیگران به عنوان ماشین بر آورده کردن آرزو هاشون استفاده می کنن.
همیشه دوست دارم اون آدمی باشم که موقع گرسنگی می ره دنبال درست کردن قرمه سبزی نه نمیرو!!
آدمی که صبر می کنه، زمان می ذاره، سختی می کشه و گرسنگی رو تحمل می کنه و در آخر حاصل دست رنج خودش رو با لذت می خوره؛
نه کسی که برای فرار از گرسنگی سریع ترین و آسون ترین راه ممکن رو انتخاب می کنه. (امیدوارم درست منظورمو رسونده باشم.)
می خوام بگم خیلی وقت ها برنده شدن مهم نیست، مهم اون تلاشی هست که به خودمون ثابت کنیم ما تلاش کردیم ولی خب با هزار تا اتفاق دیگه که دست ما نبود برنده نشدیم.
مهم اینه که دنبال لقمه آماده نباشیم؛اگه هزار بار زمین خوردیم باز برای هزارویکمین بار بلند بشیم و دوباره تلاش کنیم برای رسیدن به آرزو هایی که سال ها باهاشون زندگی کردیم و نذاریم که به زباله دان تاریخ بپیوندن و بعدا با حسرت برای خودمون یادآوری کنیم.
آره رفیق اگه این روزا خسته شدی اشکالی نداره، بلند شو و دوباره تلاش کن
شاید بعد از این پیچ رسیدی به همون جایی که دنبالشی.
باید بهونه ها رو بذاری کنار و فقط شروع کنی، بهونه ها فقط ساخته ذهن خود مان، برای توجیح کردن و کاستن عذاب وجدان خودمون.
گاهی وقت های خیلی زود دیر می شه.
فرصت ها رو از دست ندیم...
بیست و دوم بهمن هزارو سیصدو نود و نه
ساعت 21:28 چهارشنبه.