بقا: عصر زامبی ۳ پیش فرمانده رفتیم از اولین برخورد احساس کردم با آدم موزماری طرفم. اما بین راه امیرمحمد شروع کرد به تعریف کردن از فرمانده:آره داش کاوه اون ز…
بقا: عصر زامبی همه چیز از آن روز نحس شروع شد موج وحشت تمام شهر را گرفته بود مامورین از مردم میخواستند که در و پنجره ها را با میخ ببندند و به هیچ قیمتی از…