تا وقتی فهمیدم یه عالمه گربه کوچولو به جز گربههای بالغ
توی پارک هستند هفته بعد باز هم به اونجا سر زدم در حالی که برای بازی کردن با اسکیتهام اومدم ولی تمام مدت بالاتر از پارک بودن و با گربهها بازی کردم اونها پشمالو کوچولو و همچنین ناز بودن با چشمهای رنگ و ورنگ اینور و اونور می دویدند حتی با هم دعوا میکردند و با هم بازی میکردند خیلی سریع خطر رو احساس میکردند انقدر سریع میدویدند که هیچکس نبیندتشون تا وقتی من گربه خودم رو پیدا کردم اون ناز خیلی خیلی کوچولو بود و حتی چشمهای رنگی داشت که من رو نگاه میکردند اون بدنی ظریف و قسمتی از بدنش سفید و قسمتی از بدنش هم طوسی تیره بود اون خیلی شیطون بود و در دستانم نمیایستاد به نظر میومد دختر بود که دلم میخواست اسمش رو بذارم خاکستری ولی برای مناسب نبود و من اسمش رو گذاشتم آنائل اسم را هم نگذاشتم چون برازندش نبود هرچقدر فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید تا این به فکرم رسید و اسمش رو گذاشتم "فلور" حتی برادرش رو هم دیدم و گفت