مجتبی حیدری(شنتیا)
مجتبی حیدری(شنتیا)
خواندن ۱ دقیقه·۱۳ روز پیش

قندِ مبهم

خواب دیدم که مرا روی به رنگ آمده است
پاره ی جان به برم زبر و زرنگ آمده است

نه چنان قبل که روشن تر و شبتابترک
ماه، این بار به دیدار پلنگ آمده است

دست و پا گم شده، لکنت به زبانم افتاد
واژگون گشته قلم، قافیه تنگ آمده است

به شکار دل نازکتر از شیشه ی من
یار سنگین دلمان از دل سنگ آمده است

به لبش یخ زده لبخند دو چشمش قهر است
به خیالم که به جولانگه جنگ آمده است

خوش خط و خال ترین مار که دنیا دیدست
زهرآلودهِ تر از خصم خدنگ آمده است

باز هم ساده دلی، خورده فریب از دغلی
و گمان کرده که مقصود، به چنگ آمده است

رخت رویای وصالی که به تن پوشیدم
آب کوبیدن و در گود هونگ آمده است

مثل آن یونس پیغمبر و اعجاز و شگفت

شعرم از عمق گلوگاه نهنگ آمده است


شنتیا دلخوش تاویل خیالات نباش
سنگِ مفت است و دوتا پای که لنگ آمده است

خواب هایم شده تعبیر غزل بنویسم
نوش جان، شاعرتان مست و ملنگ آمده است


مجتبی حیدری(شنتیا)🌹

دل
منم آن مست سراپا همه آشوب و خراب و تو آن وسوسه انگیزترین نوع شراب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید