چراهای بسیاری در ذهنم صف کشیده اند چرا هایی که میدانم یا گمان میکنم میدانم هیچ گاه پاسخ روشنی نخواهند یافت
چرا خواسته نشدم ؟دلیل اصلی چه بود ؟
و عجیب تر از آن چرا از رنجی که بر من رفت دلش نلرزید ؟
پارادوکسی تلخ :درد من بی اهمیت بود اما بی اهمیتی اش خود دردی بزرگ تر شد.
شاید از تنهایی بود شاید از امیدی کودکانه که در عمق جانم میگفت : بلاخره روزی همدمی خواهم یافت .
آدمی همیشه پیش از آن که عاشق دیگری شود تشنه معناست و گمان میکند این معنا را در نگاه کسی در حضور کسی می یابد