دستان به خونآلوده ام را میبینید؟
من قتل نفس کردهام، یک انسان شریف را کشتهام، بیایید هرچه زودتر قصاصم کنید، مادامی که تقاص ندادهام روحش در عذاب است، بیش از این زجرش ندهید، من آمادهام، منتظر چه هستید؟ قاتل خود به کردهی خویش گواه است، قضاوت را واگذارید، متهم بیدفاع است. طناب دار من را چنان محکم بالا بکشید که احساس خفگی همچون زهری سوزناک بر تمام سینهام اسید بپاشد. من لایق فجیعترین قصاص های دنیا هستم، من کسی را کشتم که تماماً بیگناه بود. جوری قصاصم کنید که لااقل اندکی از عذاب وجدانم کاسته شود، فقط شما را به خدا قسم زودتر، زودتر اقدام کنید. من به قدر یک سر سوزن نیز حق به جانب نیستم، کیفرم را هر آنچه که هست، بی کم و کاست و اندکی عفو اعمال کنید. به تمام مردم شهر بگویید برای تماشای لحظهی اعمال حکم حاضر شوند، اگر باور نکردند بگویید خود را زودتر برسانند و به قطرات خونی که از دستانم میچکد نگاه کنند، من خودم با چهرهای درهم شکسته و صدایی فروخفته حقیقت را خواهم گفت، به آن ها خواهم گفت که من را اشتباه میپنداشتند، به آنها خواهم گفت که من یک قاتل بالفطره هستم، میخواهم همه بدانند چه تصور غلط و دروغینی از من به خاطر داشتند. به قدر تمام انسان هایی که یک تصور زیبا از من در ذهن خود دارند احساس ندامت و شرمساری میکنم، بگویید همه بیایند و واقعیت را ببینند، بلکه آسوده تر بمیرم. نمیخواهم بعد از مرگم کسی برایم افسوس بخورد، و یا کسی پیدا شود که در جنایتکار بودن من اندکی شک بکند. من را در برابر چشم همگان کیفر دهید تا به تماشای از بین رفتنم بنشینند و این گناهکار بیعذر و بهانه را بخاطر تمام دروغ هایی که در ذهنشان متبلور کردهاست حلال کنند. منتظر چه هستید؟ ندیدهاید کسی به قتل اعتراف کند؟ قاتل ها شاید بتوانند از دست مأمور قانون فرار کنند اما از دست عذاب وجدان نه! شاید لحظات اول ارتکاب سوار بر موج اضطراب، بی اختیار از صحنهی قتل بگریزند، اما مگر عنان عقل تا به کی در دستان لرزان هیجان باقی میماند؟ لحظهی دردناکی را تصور کن که عقل و واقعیت با هم تنها میمانند، واقعیت با لحنی گزنده میگوید: فرار تا کی؟ گریختن از خویش ممکن نیست!
حال من دست از گریز کشیدهام، با پای عقل به اعتراف برخواستهام، بنای فرار ندارم، نیازی نیست که عکسم را بر تمام دیوار های شهر چاپ کنید، هر چند که این کار مایهی تسکین خاطر من است، من همینجا ایستادهام، به حومهش شهر پناه نمیبرم، نیازی نیست ماشین های آژیرکشان را راهی خیابان ها کنید، من خود با آغوش باز پذیرای عقوبت خود هستم، تمنایتان میکنم که دست بجنبانید، روحم سخت در عذاب است. درد مقتول محدود به لحظهی ضربت آلت قتاله است، اما قاتل اگر حس درد را هنوز در خود نکشته باشد، توأمان درد خواهد کشید، و تا مادامی که کیفر خود را نبیند با این درد همراه خواهد بود، شما رو به خدا نجاتم دهید، روح آلودهام بیش از این طاقت ندارد. من کجا بیشتر از حق خودم خواستهام؟ حق من را کف دستم بگذارید.
چرا من را دستگیر نمیکنید؟ بیتفاوت از کنارم عبور نکنید، این سرخیای که بر دستانم نقش بسته است، رد خون یک انسان پاک و بیگناه است. من سزاوار بدترین مرگ ها هستم، برای نابودی من پیشقدم شوید، تا من را سزا ندادهاند روح مقتول اسیر احوالات ناخوش است.
چرا هیچیک از شما برای به دار آویختن من داوطلب نمیشود؟ در خطاکار بودن من شک دارید؟ یا میخواهید عذابم را دوچندان کنید؟ چارپایه را بکشید که عذاب وجدان تمام جانم را در جهنم خود سوزاند.
آرام آرام به زیر لب زمزمه میکنم،
بچش طعم عذابی را که سالهای سال میهمان جان توست.
اینجا هیچکس عقوبت من را پیش از موعد مقرر محول نمیکند، هر روزی که بیجزا بر من میگذرد، جزایی به مراتب جانفرسا تر از آنچه که بر گردنم هست میچشم، و چه صبح دلانگیز و آرامشبخشی خواهد بود آنگاه که بگویند تو را امروز عذاب خواهیم کرد و پردهها را کنار خواهیم زد، امروز موعد مقرر است، تو را به جرم خودکشی عذاب خواهیم کرد!