alone·۴ ماه پیشمیـــــــز وارونـــــ♪ــهبوی نم...چِک چِک...چِک چِک...یونس چشمانش را باز کرد..تاریکی بر پلکهایش پهن شد...تنها لامپ کم نوری بر آنجا حکمرانی میکرد..سنگینی در بدنش سا…
alone·۵ ماه پیشتارهای مرگ🕸️چیتر پنجم...پارت ۵تارهای مرگ🕸️کاغذ دیواری آبی رنگ اتاق حس عجیبی را منتقل میکرد.یونس زیپ کیف را باز کرد؛ اسلحه ی بلند و کشیده ای را بیرون آورد و روی میز…
alone·۶ ماه پیشتارهای مرگ🕸️چیترچهارم...پارت۴تارهای مرگ🕸️پنجره اتاق نور آفتاب را بازتاب میکرد.بوی عطر خوشی بینی اش را قلقلک میداد.دکتر بن روی صندلی اداری نشسته بود. سیگار نازکی ر…
alone·۶ ماه پیشتارهای مرگ🕸️چیتر سوم..پارت۳تارهای مرگ🕸️نور آفتاب فضا را روشن تر میکرد.هیچ صدایی از اطراف شنیده نیمشد فقط صدای گوش خراش کلاغ ها به گوش می آمد.تار های عنکبوت گوشه…
alone·۶ ماه پیشتارهای مرگ🕸️چیتر دوم...پارت ۲تارهای مرگ🕸هوا بدجور گرفته بود.بوی نم خاک فضا را لطیف تر میکرد.نسیم خنکی از لابه لای درزها ی ساختمان می وزید.مرد ماشه ی تفنگ را محکم…
alone·۶ ماه پیشتارهای مرگ🕸️چیتر اول...پارت ۱ تارهای مرگ🕸{توی این شهر، لبخند همیشه قبل از گلوله میرسه.}صدای شلیک سکوت فضا را درید.لحظه ای نفسش بند آمد.اصلا انتظار چنین حرکتی را…