ویرگول
ورودثبت نام
نیلوفر هنرکار
نیلوفر هنرکار
خواندن ۱۰ دقیقه·۲ سال پیش

ما عاشق کسی می شویم که به این پرسش ما پاسخ بدهد: من کیستم؟

عاشقی به معنای گم شدن در یک هزارتو است. عشق، خود هزارتو است. در گذر راه‌ها و مسیرهای عشق، راه خودمان را گم می‌کنیم و خودمان را گم می‌کنیم. در ادامه مصاحبه‌ی آلن میلر، نویسنده و روانکاو فرانسوی رو با ترجمه‌ی مهدی چمی‌کارپور می‌خوانیم. میلر از بنیان‌گذاران "مدرسه‌ی آرمان فرویدی" است و او تنها ویراستار کتاب‌های سمینارهای ژک لکان است.



هانا وار: آیا روان تحلیلگری چیزی پیرامون عشق به ما می آموزد؟

آلن میلر: زیاد، زیرا روان تحلیلگری تجربه‌ای است که انگیزه اصلی آن عشق است. روان‌تحلیلگری، پرسش از آن عشق خودکار و بیشتر اوقات نه چندان ناهشیار است که تحلیل شونده نسبت به تحلیلگر بروز می دهد، همان چیزی که انتقال نامیده می شود. این یک عشق طرح‌ریزی شده است ولی شامل همان چیزهایی است که عشق حقیقی، این عشق مکانیزم آن را آشکار می سازد. عشق خطاب به کسی است که تو فکر می کنی حقیقت واقعی تو را می شناسد. ولی عشق به تو این اجازه را می دهد که فکر کنی این حقیقت دوست داشتنی و دلپذیر است، درحالی که در حقیقت تحملش بسیار دشوار است.


هانا وار: پس عشق واقعی چیست؟

آلن میلر: عاشق کسی شدن یعنی باور به اینکه با عشق ورزیدن به او، می توانی به حقیقتی در مورد خودت دست یابی. ما عاشق کسی می شویم که پاسخ سوال ما، یا یک پاسخ برای سوال ما دارد: “من کیستم؟”


هانا وار: چرا برخی مردم می دانند چگونه عشق بورزند و برخی نه؟

آلن میلر: برخی افراد می دانند که چگونه عشق را در دیگری برانگیزند، به عبارتی عشاق سریالی، چه زن و چه مرد. آنها می دانند چه دکمه ای را فشار دهند که مورد عشق قرار گیرند. ولی آنها الزاما عشق نمی ورزند، بلکه بیشتر بازی موش و گربه با شکار خود راه می اندازند. برای عشق ورزیدن تو باید فقدان خودت را بپذیری و تصدیق کنی که تو به دیگری نیاز داری، که او را کم داری. آنهایی که فکر می کنند که به خودی خود کامل هستند یا می خواهند که باشند، نمی دانند چگونه عشق بورزند. و گاهی اوقات، این را به شکل دردناکی ثابت می کنند. آنها بازی می کنند، نخ می دهند، اما در مورد عشق نه خطرهایش را می شناسند و نه لذت هایش را.

لکان به طرز زیبایی عادت داشت بگوید، “عشق ورزیدن یعنی دادن آنچه که نداری”؛ عشق ورزیدن یعنی اینکه تو فقدان خودت را تصدیق کنی و آن را به دیگری بدهی، آن را در دیگری قرار دهی. عشق ورزیدن، دادن آنچه که داری، چیزهای خوب و هدایا نیست، دادن چیز دیگری است که تو در اختیار نداری، چیزی که به فراسوی تو می رود. برای انجام چنین کاری تو باید فقدان خودت را تقبل کنی، “اختگی” خودت را، آنطور که فروید عادت داشت بگوید. و این اساسا زنانه است. فرد تنها از یک موضع زنانه است که می تواند واقعا عشق بورزد. عشق ورزیدن آدمی را زنانه می کند. برای همین است که در یک مرد، عشق همیشه اندکی خنده دار است. ولی اگر به خودش اجازه دهد که توسط استهزا مورد نهیب قرار گیرد، آنگاه دیگر از مردی خودش خیلی مطمئن نخواهد بود.


هانا وار: پس آیا عشق ورزیدن برای مردان دشوارتر است؟

آلن میلر: البته، حتی مردی که عاشق شده است، جلوه هایی از غرور و فوران هایی از پرخاشگری در مقابل ابژه عشق خودش دارد، زیرا این عشق او را در جایگاه عدم کمال (عدم تمامیت) و وابستگی قرار می دهد. برای همین است که مرد می تواند به زنانی اشتیاق بورزد که عاشقشان نیست، به طوری که برگردد به موضع مردانه ای که وقتی عاشق می شود به حالت تعلیق در می آید. فروید این اصل را “پستی زندگی عاشقانه” در مردان نامید: دوپارگی میان عشق و اشتیاق جنسی.


هانا وار: و در زنان؟

آلن میلر: کمتر رایج است. در موارد زیادی یک مضاعف سازی شریک مردانه وجود دارد. از یک طرف، او (شریک مردانه) مردی است که به آنها ژوئی سانس (کیف محض / لذت-درد) می دهد و کسی که آن زنان اشتیاقش را دارند، ولی او همچنین مرد عشق هم هست، کسی که زنانه شده است، و الزاما اخته. تنها آناتومی در اینجا تعیین کننده نیست: برخی زنان وجود دارند که یک موضع مردانه اتخاذ می کنند. که دارند بیشتر و بیشتر می شوند. یک مرد برای عشق، در خانه؛ و مردانی دیگر برای ژوئی سانس، که آنها را در اینترنت، خیابان یا در یک قطار ملاقات می کنند.


هانا وار: چرا “دارند بیشتر و بیشتر می شوند”؟

آلن میلر: کلیشه های اجتماعی-فرهنگی زنانگی و مردانگی در معرض تغییرات بنیادین هستند. مردان دارند تشویق می شوند به اینکه هیجاناتشان را بروز دهند، عشق بورزند و خودشان را زنانه کنند؛ در مقابل، زنان دارند متحمل یک “هل دادن به سمت مردانه سازی” به خصوص می شوند: به نام برابری قانونی و حقوقی، زنان دارند کشیده می شوند به سمت یک پیوسته تکرار کردن “من هم”. در همین زمان، همجنس گراها دارند حقوقی مشابه با دگر جنس گراها، حقوقی مانند ازدواج و خویشاوندی را مطالبه می کنند. از اینرو یک عدم ثبات بزرگ در نقش ها، یک سیالی شایع در تئاتر عشق می بینیم، که در تقابل است با ثبات پیشین. عشق دارد “آبکی” می شود، آنگونه که توسط زیگمونت بومان جامعه شناس خاطر نشان شد. هر کسی دارد می رود به سمت اینکه “سبک زندگی” خودش را ابداع کند، که سبک ژوئی سانس و سبک عشق ورزیدن خودش را در برگیرد. سناریوهای سنتی به آرامی دارند منسوخ می شوند. فشار اجتماعی به همنوایی ناپدید نشده است، اما رو به افول است.


هانا وار: لکان می گفت “عشق همیشه متقابل است” . آیا این حرف هنوز هم در بافت جاری درست است؟ این چه معنایی می دهد؟

آلن میلر: این جمله بسیار و بسیار تکرار شده است بدون اینکه فهمیده شود، یا به گونه ای غلط فهمیده شده است. این جمله به این معنا نیست که اگر شما عاشق شخصی شوید او هم حتما عاشق شما می شود. این مضحک است. این جمله به این معناست که “اگر من عاشق تو باشم، این به خاطر این است که تو دوست داشتنی هستی . من کسی هستم که عشق می ورزد، ولی تو هم در این جریان دخیلی، زیرا چیزی در تو هست که باعث می شود من به تو عشق بورزم. متقابل است به خاطر اینکه یک پس و پیشی اینجا وجود دارد: عشقی که من نسبت به تو دارم اثر بازگشتی علت عشقی است که تو برای من هستی. بنابراین تو هم مشمولی. عشق من نسبت به تو صرفا مربوط به من نیست؛ مربوط به تو هم هست. عشق من چیزی را درباره تو می گوید که شاید خودت ندانی”. این گفته تضمین نمی کند که عشق شخص با عشق طرف مقابل پاسخ داده خواهد شد: زمانی که آن اتفاق می افتد، همیشه چیزی از جنس اعجاز و شگفتی است، پیشاپیش قابل پیش بینی نیست.


هانا وار: ما او را تصادفی پیدا نمی کنیم. چرا آن مرد؟ چرا آن زن؟

آلن میلر: این چیزی است که فروید آن را Liebesbedingungمی نامید؛ شرایط عشق؛ علت اشتیاق. آن یک ویژگی خاص – یا مجموعه ای از ویژگی ها –است که یک عملکرد قاطع در شخص برای انتخاب معشوق دارد. این کاملا از علم اعصاب می گریزد، زیرا برای هر شخصی منحصر به فرد است، مربوط به تاریخچه منحصر به فرد و خصوصی اوست. ویژگی هایی که گاها بسیار ریز و جزئی هستند در اینجا نقش دارند. برای مثال، فروید در یکی از بیمارانش علت اشتیاقی را شناسایی کرد که عبارت بود از یک درخشش روی دماغ یک زن!


هانا وار: باور به عشقی که بر پایه چنین چیزهای ریز و ناچیزی پدیدار شود دشوار است!

آلن میلر: واقعیت ناهشیار از افسانه پیشی می گیرد. نمی توانید تصور کنید که چقدر چیزها در زندگی بشر، بویژه وقتی عشق مد نظر است، بر پایه چیزهای کوچک و ناچیز، بر پایه “جزئیات عجیب” پدیدار می شود. از هر چه بگذریم این درست است که در مردان است که شما علت های اشتیاق اینچنینی پیدا می کنید، علت هایی که مانند فتیش هایی هستند که حضورشان برای جرقه زدن فرآیند عشق اجتناب ناپذیر است. خصوصیات ریز و جزئی، یادگار از پدر، مادر، برادر، خواهر، شخصی در دوران کودکی، برای زنان نیز در انتخاب ابژه عشق، نقش خود را ایفا می کنند. ولی شکل زنانه عشق بیشتر اروتومانیاک است تا فتیشیستیک (یادگارخواهانه): زنان می خواهند که مورد عشق قرار گیرند، و علاقه و عشقی که به آنها ابراز می شود، یا آنها در دیگری فرض می کنند، اغلب امر لازم برای برانگیختن عشق آنها یا حداقل رضایت آنهاست. این پدیده در هسته عملکرد مردها هنگام مخ زدن زن هاست.


هانا وار: آیا شما هیچ نقشی را به فانتزی ها نسبت نمی دهید؟

آلن میلر: در زنان، فانتزی ها، چه هشیار و چه ناهشیار، بیشتر برای وضعیت ژوئی سانس تعیین کننده هستند تا انتخاب ابژه عشق. و این برای مردان برعکس است. برای مثال، ممکن است این اتفاق بیفتد که یک زن تنها زمانی بتواند به ژوئی سانس –بگذارید بگوئیم ارگاسم –دست یابد که خودش را هنگام مقاربت تجسم کند در حال کتک خوردن، مورد تجاوز قرار گرفتن، یا تجسم کند یک زن دیگر است، یا حتی تجسم کند که در جای دیگری است، غایب است.


هانا وار: و فانتزی مردانه؟

آلن میلر: این بیشتر در عشق در یک نگاه مشهود است. مثال کلاسیک، که لکان بدان اشاره می نمود، در رمان گوته است؛ هوس ناگهانی ورتر جوان برای شارلوت، زمانی که شارلوت را برای اولین بار می بیند، که دارد به بچه های دور و برش غذا می دهد. در اینجا ویژگی مادرانه زن است که جرقه عشق را می زند. مثالی دیگر، برگفته از کارهای بالینی خودم، بدین شرح است: رئیسی در دهه پنجم زندگی دارد متقاضیانی را برای یک پست منشی گری می بیند؛ زن جوان بیست ساله ای وارد می شود؛ او (رئیس) بلافاصله و سر راست عشق خود را ابراز می کند. او (رئیس) شگفت زده می شود از آنچه بر او گذشت و مراجعه می کند برای تحلیل. در تحلیل، برانگیزان را کشف می کند: او در زن جوان ویژگی هایی را دید که او را یاد خودش در سن بیست سالگی انداخت، زمانی که برای اولین مصاحبه شغلی اش رفته بود. به عبارتی، او عاشق خودش شده بود. در این دو مثال، دو وجه عشق را که فروید متمایز کرده بود می بینیم: شما یا عاشق کسی می شوید که حمایت می کند، در این مثال، مادر، یا عاشق یک تصویر خودشیفته وار از خودتان.


هانا وار: شبیه این است که انگار که ما عروسک خیمه شب بازی هستیم!

آلن میلر: نه، بین یک زن و یک مرد، هیچ چیزی پیشاپیش نوشته نشده است، هیچ قطب نمایی وجود ندارد، هیچ رابطه ازپیش تعیین شده ای وجود ندارد. مواجهه آنها برنامه ریزی نشده است مانند مواجهه اسپرم و تخمک؛ هیچ ربطی به ژن های ما هم ندارد. مردان و زنان صحبت می کنند، آنها در یک دنیای گفتمان زندگی می کنند، این چیزی است که تعیین کننده است. چگونگی های عشق شدیدا نسبت به فرهنگ پیرامونی حساس اند. هر تمدنی با شیوه ای که رابطه بین دو جنس را ساختار می دهد، نشان می یابد. هم اکنون، در غرب، در جوامع ما که لیبرال، تجاری و حقوقی هستند، “چندگانه” به خوبی می رود که “یک” را خلع کند. مدل ایده آل “عشق بزرگ مادام العمر” دارد به آرامی عرصه را از دست می دهد در مواجهه با قرارهای عاشقانه سریع، عشق ورزیدن سریع، و ناوگانی از سناریوهای جایگزین، پی در پی و حتی همزمان عاشقانه.


هانا وار: و عشق در بلندمدت؟ تا ابدیت؟

آلن میلر: بالزاک می گفت، “هر هوسی که ابدی نیست زشت و مهیب است”. ولی آیا پیوند می تواند یک عمر در ساحت هوس بسط یابد؟ یک مرد هر چه بیشتر خودش را تنها وقف یک زن کند، آن زن بیشتر میل می کند به اینکه معنایی مادرانه برای آن مرد پیدا کند: والاتر و غیر قابل لمس تر تا مورد عشق. و زمانی که یک زن تنها به یک مرد می چسبد، او را اخته می کند. بنابراین، راه باریک است. بهترین سرنوشت برای عشق نکاحی، دوستی است، که اساسا همان چیزی است که ارسطو گفت.


هانا وار: مسئله این است که مردان می گویند که آنها نمی فهمند که زنان چه می خواهند؛ و زنان می گویند که نمی فهمند مردان چه انتظاری از آنها دارند ….

آلن میلر: بله. انتقاد از راه حل ارسطویی در این حقیقت نهفته است که گفتگو از یک جنس به جنس دیگر غیرممکن است، همانگونه که لکان با یک آه و افسوس گفت. آدمیان در عشق در حقیقت محکومند به اینکه به گونه ای بی پایان ادامه دهند به یادگرفتن زبان یکدیگر، به کورمال کورمال پیش رفتن، جستجو و استخراج کلیدها –کلیدهایی که همیشه ابطال پذیرند. عشق معجونی از سوءتفاهمات است که راه خروج از آن وجود ندارد.

روانکاویروانکاوی تحلیلیرواندرمانیروانشناسینیلوفر هنرکار
روانشناس و روان‌درمانگر پویشی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید