ویرگول
ورودثبت نام
سبا بابائی
سبا بابائیچگونه می‌توانم زندگی‌ام را برای شما شرح دهم! بسیار می‌خوانم، زیاد فکر می‌کنم، موزیک می‌شنوم، سخت تمرین می‌کنم و گل‌ها را بسیار دوست دارم.
سبا بابائی
سبا بابائی
خواندن ۲ دقیقه·۱۲ روز پیش

اضافه ششم

گاهی از چيزهايی دلگیر و رنجیده خاطر می‌شویم که نمی‌دانیم تا چه حد ممکنه است مسخره باشد.

صبر کن مسخره

نه، نه مسخره واژه‌ی درستی نیست.

ما به اندازه‌ی خواستن و دوست داشتن کسی از اون انتظار بعضی کارها را نداریم. فقط همین...

اتفاقا مسخره نیست. این خواستن بیش از اندازه است که خفه‌مان می‌کند و راه تنفس و فکر را می‌بندد. کمی آرام بگیر...

اجازه بده زمان عبور کند. حالا به عقب برگرد، فکر کن...

خوب خودت را بشناس، قبل از اینکه اصرار داشته باشی دیگری را بشناسی ابتدا خودت را خوب بشناس.

من خودم را می‌شناسم انتظار این انتظار لعنتی مرا پاک از راه به در می‌برد. می‌دانم که منتظر ماندن مرا خسته، کلافه و عوض می‌کند. بداخلاق می‌شوم. خلقم تنگ می‌شود. انتظار کشیدن مرا بیچاره می‌کند. ضعیفم می‌کند.

خود واژه انتظار امواج منفی در ذهنم را به حرکت درمی‌آورد و مانند ماده‌ای مخدر و کشنده به تمام جانم تزریقش می‌کند.

انتظار آنجا کشنده می‌شود که برای کسی باشد و نه چیزی...

انتظار برای چیزها فرق دارد. مثلا پول جمع کردن و صبر کردن تا چیزی را خریدن. مثلا انتظار و صبر و تلاش برای بدست آوردن اندامی ایده‌آل یا چه می‌دانم هر چیزی که حرکتی از جانب خود من شروع کننده‌ی ماجرا باشد.

اما امان از وقتی منتظر باشی برای چیزی که تو در آن دخیل نیستی یا لااقل شروعش با تو نیست. آن زمان که منتظر آمدن، بودن، گفتن و شنیدن یا کاری از کسی باشی. آه که چقدر احساس خستگی دارد. هر ثانیه ساعتی می‌شود و هر ساعت عمری...

آدم زود گریه کنی نیستم، اما در این موارد آنقدر رقیق القلب می‌شوم که تمام مدت چشمانم پر است. دست و پایم کند می‌شود برای انجام هر کاری، حتی ساده‌ترین کارها...

چه می‌شود کرد در نهایت...

هیچ

بهتر است تن خسته‌ات را برداری ببری دنبال کارهای هر روزت تا این حال برود و گم بشود. می‌دانم که می‌گذرد. می‌دانم می‌رود، (درست نه برای همیشه) اما ماندنی نیست.

البته آن هیچ که گفتم باز شاید واژه درستی نبود. اتفاقا باید درستش کنم. شاید حالا نمی‌دانم چطور، اما باید این را درست کنم.


دلم همنشینی می‌خواهد. دلم گپ و گفت می‌خواهد. از آن‌ گپ و گفت‌ها که با آدم‌های ویژه زندگی می‌توان داشت. دلم چای دو نفره یخ کرده می‌خواهد. دلم آدم‌های امن خودم را می‌خواهد. دلم باران می‌خواهد و خیس شدن زیر باران...

و شاید امروز یه بیسکوئیتم که داره میفته تو چایی...

پی‌نوشت: خیلی وقت بود اضافه نذاشته بودم. کاری دلی و خارج از برنامه انجام دادن هم لذت خودش را دارد.

۱۳ آذر ۴۰۴

انتظار
۲
۳
سبا بابائی
سبا بابائی
چگونه می‌توانم زندگی‌ام را برای شما شرح دهم! بسیار می‌خوانم، زیاد فکر می‌کنم، موزیک می‌شنوم، سخت تمرین می‌کنم و گل‌ها را بسیار دوست دارم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید