ویرگول
ورودثبت نام
سبا بابائی
سبا بابائی
خواندن ۳ دقیقه·۷ ماه پیش

سفر تنهایی و چالش‌های من

تنها بودن بخشی از زندگی من است. اغلب در تمام طول روز تنها هستم. گاهی برای مدتی شب‌ها هم.


در تنهایی با ترس‌هایت روبرو می‌شوی، سعی می‌کنی زَهره ترک نشوی و ازشان عبور کنی.
چون کسی جز خودت را نداری.


اینبار ترسی را پشت سر گذاشتم که همه عمر با من بود.


  • به تنهایی سفر کردن.


اینترنتی بلیط خریدم، بماند که سامانه مثل همیشه خراب بود و پدرم را جلوی چشمانم آورد تا کد بلیط را داد. استرسی که داشتم به حدی بالا بود که مدام در تاریخ حرکت شک می‌کردم. طوری که از یک مغازه‌دار تاریخ روز را پرسیدم.

من بودم و همین یه کوله‌پشتی
من بودم و همین یه کوله‌پشتی


البته که من در این سفر کاملا تنها نبودم و در مقصد دوستم منتظرم بود. اما همین پروسه رفت و برگشت هم برایم کار بزرگی محسوب می‌شد.
وسایل کمی برداشتم و با یک کوله‌پشتی راه افتادم.
خیلی زودتر از ساعت مقرر به ترمینال رفتم و با ۴۵ دقیقه تأخیر، بالأخره حرکت کردیم.


حالا نیم بیشتر ترس‌ها از بین رفته بود.

کته و واویشکا اردک و باقالی وابیج
کته و واویشکا اردک و باقالی وابیج


در رشت بازار گردی کردیم و به کافه رفتیم. حجم کیک‌ها و خوشمزگی‌اش چند برابر اینجاها بود.
باقالی وابیج درست کردن را یاد گرفتم. و لوبیا هم خریدم تا برای خودم هم در خانه درست کنم. در بازار تخم‌اردک سبز زنگ دیدم که چندتایی برای سفره هفت‌سین خریدم. بازار ماهی فروش‌ها را خیلی دوست داشتم. سری هم به پارک محتشم زدیم و از عمارت کلاه فرنگی و رشتی‌دوزی‌هایش دیدن کردیم و بر سر مزار هوشنگ ابتهاج هم رفتیم.

مزار هوشنگ ابتهاج
مزار هوشنگ ابتهاج
رشتی‌دوزی
رشتی‌دوزی
رشتی‌دوزی
رشتی‌دوزی
عمارت کلاه فرنگی
عمارت کلاه فرنگی


مردم آرام‌تر و مهربان‌تر بودند. بچه دوستم که ۳ ساله است، افتاده بود سر بهانه و با وجودی که از صبح خوراکی‌هایش را خورده بود باز هم خوراکی می‌خواست و بونه‌گیر شده بود. آدمایی که از کنارمان عبور می‌کردند، سعی در خنداندن کودک داشتند. حرف می‌زدند و شکلکی در می‌آوردند. یک آقایی مشتی شکلات داد دستش، بلکم آرام شود. چیزی که برایم جالب بود این بی‌تفاوت نبودن آدم‌ها بود. هر کس به نوعی تلاشی می‌کرد و در نهایت با خوشروئی عبور می‌کردند.
این رفتار به مانند قابی زیبا در ذهن من نقش بسته است.

بازار ماهی فروش‌ها
بازار ماهی فروش‌ها
صنایع دستی
صنایع دستی
سر در حمام ۱۱۱ ساله
سر در حمام ۱۱۱ ساله
میدان شهرداری رشت
میدان شهرداری رشت


موقع برگشت بدون استرس اینترنتی بلیط خریدم. در زمان مقرر و نه زودتر اسنپ گرفتم و راهی شدم. اتوبوس هم به موقع حرکت کرد.
در مسیر برگشت به قدری سبک و رها بودم که باورم نمی‌شد. انگار ۳ روز قبل کسِ دیگری بودم که به رشت می‌رفت و حالا کسِ دیگری بود که به خانه برمی‌گشت.
قطعا ارزشش را داشت. بار دیگر مقصد جایی خواهد بود که کاملا تنها باشم و تمام ترس‌ها را پشت سر خواهم گذاشت.
دلم می‌خواهد دست تمام دختران و زن‌ها را بگیرم و برای یک‌بار هم که شده راهیشان کنم.
غلبه بر ترس‌ها زندگی را جور دیگری در چشمانمان جلوه‌گر می‌کند.
تجربه‌ای به یاد ماندنی بود.

اِسکَمو ... بار اول بود که می‌خوردم و خیلی خوشم اومد ازش
اِسکَمو ... بار اول بود که می‌خوردم و خیلی خوشم اومد ازش


در نظر داشتم هر روز گزارشی از سفر بنویسم که بعد پشیمان شدم و در سفر تنها به خود سفر پرداختم. و به همین نوشته کوتاه بسنده می‌کنم.

اینا رو هم سالم رسوندم به خونه. تخم اردک
اینا رو هم سالم رسوندم به خونه. تخم اردک

پایان.






سفرصنایع دستیچالشتنهایی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید