
گفتند امشب درخشانترین ماه در سال ۴۰۴ را میتوانید در آسمان شب مشاهده کنید.
به قول مامان امروز پدر خواب را درآوردم. حسابی استراحت کردم و بعد از باشگاه و ناهار، بعدازظهر تا عصر را خوابیدم.
حوالی عصر که بیدار شدم، حال سی سال قبل را داشتم آن زمان که مدرسه میرفتم و گهگاهی بعدازظهرها را میخوابیدم. بیدار که میشدی نور رفته بود و هوا رو به تاریکی میرفت. حس چندان جالبی نبود. اما حالا بدنم بشدت به این استراحت نیازمند بود.
شام پختم و کمی به خانه رسیدم. پرده را اتو زدم. تمام کار خانه یکطرف این اتوکشی پرده هم طرف دیگر... از بس که سخت است. آخر هم که نصبش میکنی، میبینی چند جایی از دستت درد رفته و خوب اتو نخورده. خلاصه هر چه بود انجام شد.
بعد از شام هم یکسری به خاله زدیم. آمدم کتاب بخوانم یادم افتاد که متن امشب را ننوشتهام.
برنامهی هفتگی دانشگاه هم امروز روی سایت قرار گرفت و عجب شلم شوربایی هم هست. چهار روز در هفته کلاس دارم.
حالا با توجه به روزهای باشگاه و کلاسها باید برنامهریزی کنم.
به نظرم برای جمعه فرصت بشود و بتوانم نظمی به روزهایم بدهم.
امروز را دوست داشتم. خوب بود.

۱۴ آبان ۴۰۴
پست ۱۵۵
تا شنبه...