من یه آدمِ نتیجه گرام.
.
باشروع هرکاری که برام استرس داره اما لازمه انجام بدم همش منتظرم که به سرانجام برسه و یه نفس راحت بکشم
.
به خاطر همین هیچکسم که متوجه نشه خودم میدونم که اضطرابی ام، یکی از مصداق هاش همینه.
.
تاچند سال پیش اوضاع به مراتب بدتر بود. مقدار زیادی "جبر" و یه کوچولو "شیرین نبودنِ کاری" درکنار هم کافی بودتا تو کل مسیر حال خودمو با خودخوری هام خراب کنم.
.
من هیچ وقت تو مدرسه، سرکلاس، وقتی معلم مشغول تدریس بود روی میز خوابم نبرد،با وجود همه ی تلاشام.
بارها پیش میومد سرم روی میز باشه و ژست آماده به خواب.
باوجود اینکه نیمکت انتهای کلاس متعلق به من بود و شرایط مهیا.
این علی رغم اینکه خصیصه خوبی میتونه باشه اما همیشه به من ثابت کرده اونقدری که میخوام بی خیال و آزاد نیستم.
.
چند روزه که دائم به خودم یاد آوری میکنم، لامصب الاااان!
گورپدر بعد.
تهش تموم میشه اینم.
.
واقعا! اضطرابام مثل آب میریزه،
ریخته.
رو دستتون علامت بزنید یا هرجوری که یادآوری میشه.
تمرین کنید.
.
یه استادی میگفت که تا یه هفته میاین آب بخورین فکر کنین قراره آخرین آبی باشه که میخورید،
بالذت.
بندکفشاتونو طوری با طمانینه و با احساس! ببندین انگار دیگه بعد اون تکرار نمیشه دوباره.
.
خلاصه مث این پیرمرد نُقلیا دلِی دلِی کنید،
همونا که آروم آروم راه میرن، خوش رواَن،
ساده میگیرن،
آواز میخونن.