ویرگول
ورودثبت نام
مُهَمَد تَبریزی
مُهَمَد تَبریزیو من ؛ به زیبایی، حقیقت را کتمان می‌کنم... . . میفهممت، اما بیا بازم بخندیم... باشه؟
مُهَمَد تَبریزی
مُهَمَد تَبریزی
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

مگر می شود انسان یکبار زندگی کند و اینقدر وسعت پیدا کند؟

می‌خواهم گریه کنم. می‌خواهم بر حال روزگارانم گریه کنم. گریه کنم . بر ان لحظه که در حین جابجایی سنگ ها ، در پی ساخت اهرام مصر جانم گذر کرد. یادت می آید آن روز را؟ همان تیر سربی سرباز روسی را می‌گویم. یا همان روزی که وبا جانم را گذراند . تاعون را به یاد داری؟ یا همان لحظه که در چاه انداختنم. مگر می شود انسان یکبار زندگی کند و اینقدر وسعت پیدا کند؟ یادت می آید خیابان های پاریس را؟ لگد اسب را به یاد داری؟ جای نیش مار را چطور؟ گذر جان ز گرسنگی را به یاد داری؟ این کلمات خطاب به من است . خطاب به مهمدی که در تاریخ جاری بوده و هست. شلاق ها را به یاد می آوری؟ من آن روز در عاشورا بودم. یادت هست؟ به یاد داری زمانی را که شیطان سجده نکرد؟ یا همان لحظه که قابیل هابیل را کشت ، به یاد داری؟ سر بریده ی حسین و بوسه های مجنون بر لیلی را به یاد داری؟ به یاد داری کمر شکسته علی و تلاش های خستگی ناپذیز فرهاد در بحر خیال شیرین را ؟ من تاریخ نخوانده ام. اما می دانم که در هر کلمه و هر برگ مهمد انتظار مرا می کشد. و این حقا که شروع ماجرا ست. خوش امدید...

تناسخزندگیفلسفه
۷
۰
مُهَمَد تَبریزی
مُهَمَد تَبریزی
و من ؛ به زیبایی، حقیقت را کتمان می‌کنم... . . میفهممت، اما بیا بازم بخندیم... باشه؟
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید