mry amiri
mry amiri
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

یاد تو

فنجان چینی تزئین شده با گلهای سرخ را به دهانم نزدیک میکنم جرعه ای قهوه را مزمزه میکنم آرام آرام به جانم نفوذ میکند به آسمان ابری نگاه میکنم به ابرهایی که سردرگم حرکت میکنند به ابرهای سفید بی آلودگی... هوای بهاری را نفس میکشم بی حواس از تو عطر تنت هم به مشامم میرسد نمیشود تو را فراموش کرد، نمیتوان تورا فراموش کرد! حتی در این هوای بهاری پر از جاذبه باز تو قلب مرا به بازی میگیری! و من فراموش شده از سر عادت پیرهن تورا به تن زده ام و یادم نبود که می ایم اینجا در این غوغای پرندگان در این مهمانی آسمان و ابرها در این فنجان چینی آغشته به قهوه تورا فراموش کنم

ولی تو فراموش نمیشی تو در من میمانی تو در فال منی در سرشت منی تو مکتوب منی!

تو آمدی نمیدانم کی نمیدانم چه وقت و کجا شاید از اَزَل هم بوده ای قبل من در من! اما تو روح مرا تسخیر کردی حصاری به دور تنم کشیدی و من دست و پا نزده رام تو شدم




تویاد توآسمانمکتوبپیرهن تو
من در میان جسم ها جان دیده ام درد را افکنده درمان دیده ام...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید