خمول
خمول
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

قلبم را چنان در هم بشکن که جای تازه ای برای عشق بی پایان در آن باز شود .💔

بعضی وقتا قلب باید شکسته بشه راه دیگه ای نیست
بعضی وقتا قلب باید شکسته بشه راه دیگه ای نیست

سرشت وحشی دو بار به جان من دمیده شد ،یکبار در تولدم از یک دودمان دو آتشه ی مکزیکی _اسپانیایی و بعدها بواسطه فرزند خواندگی ام در یک خانواده مجاری خونگرم.

کودکی ام را در نزدیکی مرز ایالتی میشیگان ، در میان باغهای میوه و مزارع نزدیک دریاچه های بزرگ سپری کردم.  آنجا ،غرشهای آسمانی و رعد و برق خوراک اصلی ام بودند .

شبها مزارع ذرت به قژ وقژ افتاده و باصدای بلند سخن می گفتند. در دوردستهای شمال ، گرگها زیر نور مهتاب به دشتها می آمدند، با تکبر می خرامیدند و مناجات میکردند.

هر دو بدون ترس از نهرهای یکسان آب می نوشیدیم.

اگرچه هنوز در آن زمان این نام را نمیدانستم،  اما عشق من به زن وحشی از دوران کودکی ام شروع شد ،بیشتر عاشق هنر و زیبایی بودم تا ورزش،  و تنها آرزویم این بود که روزی یک سیاح شوم .

به جای میز و صندلی ، زمین،  درختان و غارها را ترجیح میدادم ، چون آنجا میتوانستم راحت به خداوند تکیه دهم .

همیشه بعد از تاریکی،  رودخانه صدایم میزد که نزدش بروم ،مزارع از من میخواستند که رویشان قدم بزنم تا با نجوای خش خش به حرف در آیند.شبها درجنگل آتش ها از من میخواستند که زبانه بکشند و افسانه ها میخواستند که دور از صدای بزرگترها حکایت شوند .


متن بالا  قسمتی از مقدمه کتابی هست که در حال خوندن اون هستم کتابی قطور که با اکراه و به پیشنهاد دوستی  شروع به خوندن اون کردم .با خوندن چند صفحه اول  به مطالب کتاب علاقمند شدم و به جستجوی بیوگرافی نویسنده پرداختم مبادا ناخواسته  در دام ادبیات فمینیستی  افتاده باشم ، که خوشبختانه اینطور نبود بلکه نویسنده که خودش رو یه روانکاو یونگی ، شاعر و نقال معرفی میکنه   به تحلیل یونگی افسانه ها و اسطوره ها پرداخته و  چنانچه خواننده  تاحدودی با کهن الگوها آشنا نباشه ، ارتباط گرفتن با متن شاید آسون نباشه  واز  هدف اصلی نویسنده که  انتقال مفاهیم عمیق خودشناسی در قالب باز خوانی افسانه ها هست دور بشه و چه بسا دچار  تعارضاتی با جنس مخالف بشه.  

در این کتاب از چندین افسانه کهن از ملل مختلف  استفاده شده

افسانه ریش آبی (فرانسوی و اسلاو )

افسانه واسیلیا(روسی )

افسانه مانائه(آفریقایی-آمریکایی )

افسانه زن اسکلتی (قطب شمال )

افسانه جوجه اردک زشت(دانمارکی)

افسانه زن پروانه ای (مکزیک )

افسانه کفش های قرمز(مجاری _آلمانی)

افسانه پوست فُک، پوست روح (سرزمینهای شمالی )

و تعدادی دیگر از افسانه های کهن که هر کدام دارای تفاسیر و تحلیلهای جالب و آموزنده ای هستن .

راستش قصد داشتم بعد از تموم کردن مطالعه کتاب  اونو معرفی کنم اما حالا که به صفحه ۲۰۰ رسیدم  تصمیم گرفتم مختصری از مطالب کتاب رو به اشتراک بذارم شاید شما هم ترغیب بشین اونو بخونید.

قلب تنها
قلب تنها

فصل ۵ ، شکار

وقتی که قلب یک شکارچی تنهاست

افسانه زن اسکلتی

در تمام افسانه ها اصلی وجود دارد که میتوان آن را بازتاب کوچکی از بیماری یا  سلامت فرهنگ یا زندگی درونی یک شخص دانست ، همچنین تم های اسطوره ای دارند که میتوان آنها را مراحل آموزش حفظ تعادل میان جهان درونی و بیرونی تلقی کرد .

در افسانه زن اسکلتی ، قلاب ماهیگیری از همه جا بیخبر به اسکلت   زنی که بعلت نافرمانی در اعماق دریا غرق و پوسیده شده گیر میکند ماهیگیر ابتدا با تصور صید ماهی بزرگ  خوشحال میشود و سپس با دیدن اسکلت متوحش شده و پا به فرار میگذارد اما اسکلت به دنبال او روان میشود با او به کلبه می آید و طی ماجراهایی به شکلی جادویی صاحب اندام میشود ، عاشق ماهیگیر میشود و ماهیگیر هم عاشق او میشود و با هم تا پایان عمر زندگی میکنند .

این افسانه را  برای آنان که می خواهند عمیقا به دیگری عشق بورزند میتوان  مجموعه ای از ۷ تکلیف در نظر گرفت .

این تکالیف عبارتند از:

*دیگری را نوعی گنجینه معنوی  در نظر گرفتن حتی اگر در ابتدا ندانیم این گنجینه چیست.

*بازی قایم موشک ، دورانی که امیدها و ترس ها همزمان وجود دارند.

*رها سازی و شناخت ابعاد حیات ، مرگ ، حیات رابطه

*سیر تکاملی و همدلی

*اعتماد و آرامش

*سهیم شدن در رویاهای آینده و اندوه های گذشته

التیام زخم های کهنه با کمک عشق

*کمک گرفتن از قلب برای سر دادن آواز یک زندگی نو و در هم آمیختگی



بن مایه ماهیگیر در این افسانه دارای برخی نمادهای کهن الگوی مشترک با شکارچی است و هردوی آنها نمایانگر آن دسته از مولفه های روان شناختی انسانی هستند که در جستجوی آگاهی و تلاش برای پروراندن خود از طریق یکی شدن با سرشت غریزی است .در افسانه ها درست مانند زندگی ، شکارچی و ماهیگیر جستجوی خودرا به یکی از این سه روش آغاز میکنند .

روحانی ، خودخواهانه یا سردرگم . ماهیگیر قصه نه خودخواه است و نه روحانی بلکه سردرگم است .


*در قسمتی از افسانه زمانی که ماهیگیر در کلبه اش در حضور اسکلت زن بخواب میرود از گوشه چشمانش قطرات اشکی جاری میشود شاید در اثر یک رویا یا شدت یک آرزو .

نویسنده این اتفاق را اینگونه تحلیل میکند ،

زمانی که یک مرد اشک میریزد ، با اندوه خود مواجه شده و وقتی آن را لمس میکند ، میداند که هست ، می فهمد که تمام عمر به خاطر این زخم زندگی محتاطانه ای داشته ، میفهمد که به خاطر این زخم چه چیزهایی را در زندگی اش از دست داده ، میفهمد که چطور به خاطر خودش و دیگری ، عشق را به زمین زده است .

در قصه های پریان ، اشک انسان ها را دگرگون میکند ، به آنها یاد آور میشود که چه چیزی مهم است و روح آنها را نجات میدهد، فقط سنگدلی قلب است که مانع اشک ریختن و یگانگی روح میشود .

یک گفته معروف از یک صوفی هست که سال ها قبل آن را ترجمه کردم ، یک نیایشگر از خداوند میخواهد که قلبش را بشکند: ( قلبم را چنان در هم بشکن که جای تازه ای برای عشق بی پایان در آن باز شود .)


پ ن ۱_ نتوانستم نام  صوفی گوینده این عبارت را پیدا کنم .


پ ن ۲_ نام این کتاب (زنانی که با گرگ ها میدوند ) و نویسنده خانم (کلاریسا پینکو استس )میباشد .











عشقافسانهدوران کودکیروان شناختیفرزند خواندگی
خدایا چنان کن سرانجام کار که تو خشنود باشی و ما رستگار ?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید