اتوبوس یک ربع به ۱۰ میرسه تهران .
قسم میخورم این تنها جمله ایه که بعد از ۳ بار تایپ و کپی از متن من به ویرگول منتقل شده ، هر سه بار کل متن پرید و دود شد رفت هوا ?
تازه این جمله هم اصلا جز متن من نبوده و نیست بلکه آخرین پیامی که به دوستی دادم ، آخ ازدست شیطنت گوشی .
اما یه چیزی رو فهمیدم من نتونستم سه بار یک متن رو در باره یک سوژه واحد یکسان بنویسم ، هر بار با کلی تفاوت نوشتم ،عجبا .
الان هم میخوام فقط لب مطلب رو بگم و تمومش کنم .
ما(یعنی من و دوستم ) یک سال و اندی بعد از جنگ تصمیم گرفتیم قهرمان بازی در بیاریم و بریم آموزش نظامی ببینیم ، کله مون خیلی بوی قرمه سبزی میداد وبدون اطلاع خانواده رفتیم چون نمیخواستیم بهمون بگن (،چه غلطا ، بشین درس و مشق تو بنویس .)
اما نکته ش این نیست بلکه سرو وضع مون یه جوری به قول امروزیا خفن بود که بیا و ببین .
اون موقع تیپ باحال یعنی پوشیدن کتونی، پوتین ، شلوار سربازی ، پیرهن چارخونه گشاد و از اینجور لباسا
پوتین بچه پولدارا کفش کی کرز بود که برای ما نبود هم گرون بود و هم کمیاب،اما پیدا کردن و خریدن پوتین سربازی و شلوار سربازی ۶ جیب کار سختی نبود پیرهن هم از داداشمون قرض میکردیم .همین
اینجوری فکر میکردیم به ۲تا کلمه مورد علاقه مون یعنی (چریک و پارتیزان ) بیشتر شبیه هستیم .
اما من و دوستم روی این تیپ خفن چادر گل گلی هم پوشیده بودیم ، چادر دوستم سرمه ای بود با گلهای ریز سفید ، چادر من گل بهی رنگ با گلهای رز قرمز ، اینجوری رفتیم مرکز آموزش نیروهای داوطلب اعزام به جبهه .
وارد دفتر شدیم و مثل خانمای محترم نشستیم تا یکی بیاد بهمون بگه بفرمائید، آموزش ببینید .
اما هرکی اومد پرسید ، چکار دارین ؟ رفت و یه نفر دیگه رو فرستاد که از ما همون سوال رو میپرسید ، فکر کنم خیلی سوژه بودیم .
آخر سر یه نفر که احتمالا فرمانده اونجا بود اومد و گفت اگه لازم باشه خودمون میاییم مدرسه تون آموزش میدیم ، غیر مستقیم گفت : دیگه این ورا پیداتون نشه
ما این شکلی بودیم .