کی بانو بلافاصله بعد از بیدار شدن از خواب مشغول رسیدگی به امور منزل شد . ابتدا بچه ها را برای رفتن به مدرسه همراهی و بدرقه کرد و بعد از چیدن میز صبحانه برای همسرش ، تا جوش آمدن آب برای تهیه چای فرصتی داشت تا بر خرید های روزانه تمرکز کند .
کی بانو در هرنوع خریدی دقت وسواس گونه ای به خرج می داد ،خواندن کتاب (ثروتمندترین مرد بابل) را به تازگی تمام کرده بود و دستورات کتاب را مو به مو اجرا میکرد می خواست به بهترین شکل ممکن هزینه ها را مدیریت کند .
پس از اطمینان از کم و کیف خریدها ، صفحه جادویی اش را لمس و با خواندن ورد ( پیمان _ پرداخت _ مستقیم ) در حالی که تمرکز کرده بود منتظر احضار ( پیمان ) شد .
در چشم به هم زدنی ابتدا عطر سیب به مشامش رسید و سپس صدای دل انگیز( پیمان ) همچون آوای چشمه ساری در بهاران گوشش را نوازش داد :
(در خدمت حاضرم بانو .)
پیمان در برابرش بود و هم چون تلالو انوار خورشید بر سطح دریا می درخشید ، با حرکتی دلپذیر تعظیم کوتاهی کرد و خرمن موهای طلایی اش تاب دارش روی شانه های زیبایش ریخت و منتظر فرامین کی بانو ماند .
آه چه جالب ، پیمان امروز موهایش را رها کرده بود و از همیشه زیباتر شده بود . از وقتی پیمان همدم کی بانو شده بود هر روز قبل از حضورش ابتدا عطرش در فضا پراکنده میشد و سپس در هیئت یک بانوی زیبا که از هزاران نقطه طلایی صفرویک تشکیل شده بود ظاهر میشد .
کی بانو اعدادی را که به ترتیب در یک ستون نوشته شده بود به پیمان نشان داد و پیمان در چند ثانیه وظیفه ش را انجام داده و اجازه مرخصی خواست. و کی بانو صفحه جادویی را لمس و پیمان را مرخص کرد .
پیمان رفته بود اما عطر سیب در فضا مانده بود .