ویرگول
ورودثبت نام
خمول
خمول
خواندن ۳ دقیقه·۳ ماه پیش

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش ....

مخاطب حافظ کیه ؟
مخاطب حافظ کیه ؟


نیمه های اردیبهشته و  ساعتی از روز که هیچ موجودی سایه ای بر زمین نداره . درخشش نور خورشید  به زیبایی همه چیز رو در بر گرفته ،    من و دخترم روی لبه سکو کمی دورتر از هیاهوی بچه هایی که با شتاب از سرسره بالا و پایین میرن .زیر سایه درخت گوشواره ( زبان گنجشگ) نشستیم . کف زمین بازی از فوم پوشیده شده و . درست کنار سرسره یه سگ به خواب رفته یا خودش رو به خواب زده ، این طرفها سگهای زیادی میپلکن و خوابیدن یه سگ وسط جمعیت بچه ها در حال بازی کردن چندان غیر عادی نیست که توجه کسی رو جلب کنه .

شاید بخاطر گرم و نرم بودن فوم زمین بازی  یا شاید  ارتباط دوستانه ای که یه حیوون ممکنه با بچه ها داشته باشه  سگ  اونجا رو برای چرت نیمه روز انتخاب کرده باشه .

زوم میکنم روی سگ در حال چرت و اونو میشناسم ،تقریبا اکثر اونایی که این مسیر رو برای پیاده روی انتخاب میکنن حتی اگه شده برای  یه بار  همراهی آرام و بی صدای این سگ رو حین پیاده روی .تجربه کردن.

از سگ قصه مون عکس ندارم  ،شبیه اینه ، یه کم روشن تر
از سگ قصه مون عکس ندارم ،شبیه اینه ، یه کم روشن تر


یهو  متوجه میشم که شکم سگ داره تکون میخوره و صداهایی از دهان سگ خارج میشه ،مثل اینه که  داره خواب می بینه و توی خواب  عو عو میکنه ، بعد بلند میشه میشینه،   صدای اذان از نمازخونه پارک که همون نزدبکیهاست پخش میشه تا پایان پخش اذان سگ عو عو میکنه و بعد دوباره میگیره میخوابه . این حرکت سگ برام خیلی جالبه .


دخترم هم  متوجه این حرکت سگ شده اما زیاد تعجب نمی کنه میگه که قبلا هم با چنین اتفاقی مواجه شده و به نظرش طبیعیه، میگه صبح ها درست چند ثانیه  قبل از اذان صدای عوعوی سگها ، جیک جیک گنجشگ ها و انواع آواز پرنده های دور دست رو متوجه شده و بهم یادآوری میکنه  که مامان خودت   هم یه روز چنین چیزی بهم گفتی شاید به همین خاطر منم توجه کردم . اما انگار از اون روزها سالهای  سال گذشته و همه چیو فراموش کردم .

چند روز بعد از این اتفاق ، عصر که از پیاده روی بر میگردم( اخیرا بیشترین تجارب من موقع پیاده روی اتفاق میفته به دلایلی شهرگردی رو  کم کردم مگر در صورت لزوم و به اندازه نیاز ) .نزدیکای مغربه و نماز خونه  پارک سر راهم هست ، هرچند گرفتن وضو با وجود کفش های بنددار  و جوراب بلند برام سخته اما به تنبلی غلبه میکنم و به احترام مکانی  که با جملاتی آهنگین  به اونجا  دعوت میشم تا   برای  انجام کار نیک و بهترین عمل و رستگاری   .واردش بشم ، وضو میگیرم و وارد  نمازخونه میشم . از پنجره نماز خونه بیرون رو نگاه میکنم و توی تاریک روشن دم غروب یه سگ رو میبینم که سلانه سلانه به طرف نمازخونه میاد و نزدیک به نماز خونه ای میشینه و همزمان با پخش صدای اذان در حالی که تقریبا سرش رو به آسمونه عوعو میکنه ،،موهای بدنم سیخ میشه و یه حالی بهم دست میده که قابل توصیف نبست ، از چشمم اشک سرازیر میشه .

و یه بار دیگه همین چند روز پیش بازم این اتفاق تکرار شد .

و من که  از حرکت این سگ که یه سگ بی نام و نشان و بی صاحب در میان خیل سگهای ولگرده این حوالیه منقلب میشم  ، هنوز توضیح قابل قبولی برای این رفتار پیدا نکردم .

و از قول حضرت حافظ به خودم نهیب میزنم: 👇

نقطهٔ عشق نمودم به تو هان سهو مکن

ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش

کی روی ؟ ره ز که پرسی ؟ چه کنی ؟ چون باشی؟

نمازخونه پارک
نمازخونه پارک




کاروانسگ ولگردبیابانخواب
خدایا چنان کن سرانجام کار که تو خشنود باشی و ما رستگار ?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید