بار ها با خودم فکر کرده ام... کسی نباید من را در خلوت خودم ببیند...
تصور کنید بی سر و صدا وارد اتاق خواهر یا برادرتون یا اتاق استراحت همکارانتون میشید و با صحنه ای مواجه میشید که در لحظه اول شما رو شکه میکنه و شاید هم بترسید.. اما لحظاتی بعد شاید حتی دلتون بخواد بخندید...
و احتمالا اولین جمله ای که رو به تنها مخاطب حاضر در اتاق با خنده به زبان میارید: دیوونه شدی؟!!
یکی دو هفته پیش برای اولی بار تصمیم گرفتم درمورد رفتارم در موقع تنهایی توی اینترنت جست و جو کنم. من قبل از این با روان شناس وسواسم درمورد رفتارم صحبت کرده بودم. اسمش رو خودم گذاشتم: بازیگری! اما اون فقط به من گفت که انجامش نده! همین!
یعنی به معنای حقیقی کلمه: تموم شد؟ خیلی تاثر گذار بود :|
با اولین و دومین جست و جو پیداش کردم! اختلال خیال پردازی ناسازگار!
راستش رو بخواید اولش فکر کردم خیلی کشف بزرگی کردم که خودم بیماریم رو _اگه بشه اسمشو بیماری گذاشت_ کشف کردم. اما بعد دیدم که تو همین ویرگول خودمون چندین مطلب فوق العاده درموردش هست که بازم اگه راستش رو بخواید هنوز وقت نکردم بخونمشون.
نکته های جالبی پیدا کردم و متوجه چند تا حقیقت شدم. چند تا ویژگی مشترک بین ما خیال پردازان ناسازگار وجود داره...
گزاره اول:
یکی از مهم ترین اون شباهت ها این بود که اکثر قریب به اتفاق اونایی که دچار این مشکل بودن من جمله خودم، فکر میکردن مشکل خیلی حاد و خاصی دارن و فقط اون ها هستن که به این وضعیت دچار هستن. اما پایین اون سایت و نظرات میدیدن افراد زیادی با خودشون هم درد هستن.
گزاره دوم:
تنهایی! برای مدت طولانی در یک مکان بدون حضور شخص ثانی تنها بودیم.
مثلا تنهایی پشت کنکور بودن برای درس خوندن یا تنهایی دوران کرونا هم به شدت حالمون رو وخیم تر از قبل کرده.
گزاره سوم:
در کودکی یا نوجوانی هممون شرایط متشنج رو تجربه کردیم. مثلا از دعوای والدین با هم ترسیدیم یا خودمون تو نوجوانی با خانواده دعوا های شدید راه مینداختیم. مثلا درمورد خودم چند باری به شدت با پدر و مادرم دعوا کردم.. و این باعث تشکیل یه سری خاطره های بد در ذهن من شده.
گزاره چهارم:
یا به شدت منزوی یا به شدت عصبی و زود رنج هستیم. خب من به شخصه به هیچ عنوان منزوی و افسرده نما نیستم. اما خب متاسفانه کمی تا حدودی عصبی هستم و پرخاشگری دارم.
و نتایج دیگه ای که حالا فعلا ولش کن...
اما این که در اتاقی که بالا واردش شدید با چه صحنه ای رو برو میشید؟
خب.. بزارید تشریح کنم!
شما همکارتون رو میبینید که تند و تند در طول اتاق راه میره و طوری دست هاشو تکون میده و بی صدا (شاید هم با صدا...) صحبت میکنه که انگار شخصی دقیقا رو بروش ایستاده و باهاش صحبت میکنه! یه جاهایی به نقطه ای خیره میشه و لبخند های عجیب میزنه و یا گریه میکنه! یک جمله رو پشت سر هم در یک حالت خاصی تکرار میکنه و سعی میکنه به مخاطبش که شما نمیبینیدش چیزی رو توضیح بده...
بزارید واضح بگم!
همکار شما داره سناریو میچینه... خودش نویسنده است... خودش کارگردانه ... ودرنهایت خودش بازی میکنه...
به این میگن خیال پردازی ناسازگار!
شاید این شما رو یاد کلماتی مثل مالیخولیا یا اسکیزوفرنی بندازه! اما نه!
اجازه بدید.. زود قضاوت نکنید..
تفاوت بین اسکیزوفرنی و خیال پردازی ناسازگار، تفاوت بین "توهم" و "تصور" ه!
شخصی که دچار اسکیزوفرنیه، صحنه ها و آدم های زاییده ذهنش رو باور میکنه! اما همکار مذکور شما فقط اونا رو تصور میکنه و کاملا آگاهه که تصوراتش خیالی هستن و هیچ وقت و هرگز اون ها رو با واقعیت اشتباه نخواهد گرفت. حتی اگه در آینده با صحنه ای مشابه سناریو از پیش تعیین شده خودش مواجه بشه باز هم قادره که واقعیت رو از خیال خودش تشخیص بده.
راستش رو بخواید احساس میکنم یه عالمه حرف برای گفتن وجود داره... این که از کی شروع شد... و این که چه زمان هایی ترغیب میشم به بازی کردن و سناریو چیدن... داستان سرایی ها و سناریو چیدن های من در چه موضوعاتی هستن... ریشه این اختلال از کجای روح و درونم آغاز شده.. منطق؟ یا احساس؟... و غیره...
دوست دارم درموردش بنویسم و بخونم... دوست دارم درست مثل وسواس عملی و وسواس فکری که بهش غلبه کردم از پس این مشکل هم بر بیام ان شاءالله.
زنده باشم مینویسم دوباره.
دوست دار شما... دوستدار:))
پ.ن: گفته بودم که یه متن فوق العاده تو همین ویرگول پیدا کردم؟ خوندمش! فوق العاده بود این قدری که شاید لازم نباشه بازم مقدمه بچینم..
https://www.google.com/url?sa=i&url=https%3A%2F%2Fvirgool.io%2F%40Roze%2F%25D8%25AA%25D8%25AE%25DB%258C%25D9%2584%25D8%25A7%25D8%25AA-%25D9%2586%25D8%25A7%25D8%25B3%25D8%25A7%25D8%25B2%25DA%25AF%25D8%25A7%25D8%25B1-afdvkbxdmd8t&psig=AOvVaw27QmjbHTM2d2A06y_Wz2df&ust=1682464364178000&source=images&cd=vfe&ved=0CBEQjRxqFwoTCKDM_qjSw_4CFQAAAAAdAAAAABAE
این میتونه حال من و امثال من رو براتون توصیف کنه..
اگه دوست داشتین بخونیدش ...