داستانیک اسید (سمیرا کاف)
داستانیک اسید (سمیرا کاف)
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

حسنی نگو یه دسته گل (ورژن بیکار و افسرده)

توی ده شلمرود
حسنی تک و تنها بود
حسنی نگو بلا بگو
به غم ها مبتلا بگو

جوون بی کار، عمر تباه، عاطل و باطل، پژمرده دل، واه واه واه

نه قلقلی، نه فلفلی، نه مرغ زرد کاکلی، هیچکس باهاش رفیق نبود
صبح تا غروب آفتاب، می افتاد تو اتاق خواب

باباش می گفت: حسنی میای بریم حموم؟ نه نمیام، نه نمیام

سرتو می خوای اصلاح کنی؟ نه نمی خوام، نه نمی خوام

دنبال کار میای بری؟ رفتم نبود، رفتم نبود.

ادامه تحصیل نمی دی؟ فوق لیسانس بسم نبود؟

بچه روحش بیماره، باباش می گه بی عاره

هم قلقلی هم فلفلی هم مرغ زرد کاکلی، به جای افسرده دلی می گن حسن تو تنبلی

هم مامانش هم باباش، گیر میدن به سرتاپاش

***

کره الاغ کدخدا، یورتمه میرفت تو کوچه ها

الاغه چرا یورتمه می ری؟

دارم می رم بار ببرم. دیرم شده عجله دارم.

الاغ خوب و نازنین، سر در هوا دم بر زمین

یالت بلند و پرمو، دمت مثال جارو

یه کمی به من سواری می دی؟

نه که نمی دم. چرا نمی دی؟

واسه این که من حمالم، دارای اشتغالم، به کارمم می بالم.

اما تو چی؟

نه کار داری نه باری، نه صاحب اختیاری
صبح تا غروب آفتاب، افتادی تو اتاق خواب

جوون بی کار، عمر تباه، عاطل و باطل، پژمرده دل، واه واه واه

حسنی بهش گفت الاغ؟ منو می بری توی باغ؟

تحصیل عالی دارم، لیسانس مالی دارم

معامله با خدا کن، برام یه کار پیدا کن

الاغه بهش گفت حسن. فکر می کنی خرم من؟

کار کجا بود تو اون باغ؟ جز باربری واسه الاغ

می خوای بیای تو خرمن؟ آجر کنی یونجه­ی من؟

جفتکی انداخت به حسن گفت تو شدی دشمن من.

***

غازه پرید تو استخر
تو اردکی یا غازی؟

من غاز خوش بیانم؛

میای بریم به بازی؟

نه جانم.

چرا نمیای؟

واسه این که من صبح تا غروب، میون آب، کنار جوب، همیشه در تدارک

مشغول کار نتورک.

اما تو چی؟

صبح تا غروب آفتاب، افتادی تو اتاق خواب.

جوون بی کار، عمر تباه، عاطل و باطل، پژمرده دل، واه واه واه

غازه بهش گفت حسنی از حالا زیر دست منی!

تو سایت بساز یک اکانت، برای کسب پورسانت

دوستاتو با خبر کن، چهره تو معتبر کن

می سازیم ما یه جوخه، یه لشگر از زیرشاخه

من و تو بالای هرم، پول می گیریم به درهم

از عمق و طول و پهنا، سود می گیریم این هوا

سال دیگه این موقع، خونه می خریم هفت طبقه

بنز و شمال و ویلا، استخر خوب و اعلا

حسن بهش گفت غازی، بهت بگم یک رازی؟

قبلا بودم تو این کارا، از این ادا و اطوارا
تهش فقط ضرر بود، پولش مایه شر بود

کی مختو شستشو داده؟ جواز بلبشو داده؟

بپا که جوگیر نشی زیادی درگیر نشی

غازه بدون طاقت، گفت نداری لیاقت

تو برو بگرد دنبال کار، منم میشم سرمایه دار

سال دیگه این موقع، آفیس دارم هفت طبقه

به حسنی گفت کارمندصفت، بعدم پرید تو آب و رفت

حسنی بدون اصرار، گفت غازی خدانگهدار.

در واشد و یه جوجه...

ادامه این قصه را، در داستانیک اسید بشنوید: شنوتو و کست باکس

پادکستداستانداستانکحسنیداستانیک اسید
اینجا قصه های کهن با یک ذهن وزوزی وارد واکنش شده، به داستانیک اسید تبدیل می شوند؛ سپس با موزیک های زهرآگین ترکیب شده، تشکیل نمک می دهند.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید