ویرگول
ورودثبت نام
مَهدی عَبدی
مَهدی عَبدیپژوهشگر حوزه استراتژی و در مسیر یادگیری ...
مَهدی عَبدی
مَهدی عَبدی
خواندن ۷ دقیقه·۳ ماه پیش

تحلیل مفاهیم در مدیریت و سازمان، با رویکرد سودابی

مقاله رابرت سودابی (Robert Suddaby) با عنوان "Construct Clarity in Theories of Management and Organization" (منتشرشده در Academy of Management Review، ۲۰۱۰) بر اهمیت وضوح مفهومی (construct clarity) در توسعه نظریه‌های مدیریت و سازمان تمرکز دارد. سودابی تأکید می‌کند که مفاهیم نظری (constructs) بلوک‌های ساختاری نظریه‌ها هستند و وضوح آن‌ها برای جلوگیری از رد شدن مقالات پژوهشی ضروری است. او چهار عنصر اساسی (یا گام) برای دستیابی به وضوح مفهومی معرفی می‌کند:

  • تعاریف (Definitions)

  • شرایط مرزی یا دامنه کاربرد (Scope Conditions)

  • روابط بین مفاهیم (Relationships Between Constructs)

  • انسجام (Coherence)

این چهار گام نه تنها به نویسندگان کمک می‌کنند تا مفاهیم خود را دقیق‌تر بسازند، بلکه به طور کلی به تقویت نظریه‌سازی در رشته مدیریت کمک می‌کنند.

در ادامه، با استناد به محتوای مقاله و مثال‌های ارائه‌شده توسط سودابی، هر گام را به طور کامل بررسی خواهم کرد:

گام ۱: تعاریف (Definitions)

این گام پایه‌ای‌ترین بخش شفاف‌سازی مفهومی است و بر مهارت استفاده از زبان برای ایجاد تمایزهای دقیق و موجز بین مفاهیم تمرکز دارد. سودابی تأکید می‌کند که نظریه‌سازی بر پایه توانایی انتزاع پدیده‌های تجربی به تعمیم‌های مفهومی قوی استوار است، و بدون تعریف دقیق، مفاهیم مبهم و غیرقابل فهم می‌مانند.

اهمیت تعریف مفاهیم: نویسندگان اغلب اصطلاحات را بدون تعریف استفاده می‌کنند و فرض می‌کنند خواننده معنای مورد نظر را می‌فهمد. اما هر کلمه دارای معنای صریح (denotative) و ضمنی (connotative) است، که می‌تواند تفسیرهای متعدد و حتی متناقض ایجاد کند. مثلاً، ویلیام امپسون (Empson) نشان می‌دهد که کلماتی مانند "دانش" یا "صداقت" دارای "گرامر درونی پیچیده" هستند. بنابراین، تعریف کلیدواژه‌ها حداقل استاندارد وضوح مفهومی است.

ویژگی‌های یک تعریف خوب:

  • بیان ویژگی‌های ضروری: تعریف باید جوهر و خصوصیات اصلی پدیده را به طور مؤثر پوشش دهد.

  • اجتناب از تکرار (tautology) یا دوری بودن: تعریف نباید از خود مفهوم یا متغیرهای علت و معلولی استفاده کند. مثلاً، تعریف "رهبر تحول‌آفرین" به عنوان "رهبری که سازمان‌ها را تحول می‌دهد" نادرست است، زیرا مفهوم را در تعریف خود تکرار می‌کند. یا تعریف "توانایی شناختی" به عنوان "توانایی‌ای که افراد را در زمینه‌های پویا یا پیچیده به یادگیری مؤثرتر قادر می‌سازد"، متغیرهای علتی (پیچیدگی و پویایی) را در تعریف می‌گنجاند و باعث سردرگمی می‌شود.

  • موجز بودن (parsimony): تعریف باید کوتاه‌ترین شکل ممکن برای پوشش ویژگی‌های ضروری باشد. چالش دوگانه است: از یک سو، باید معنای اصطلاح را تا حد ممکن محدود کند؛ از سوی دیگر، نباید آن‌قدر باریک شود که تعمیم‌پذیری و relevance را از دست بدهد.

چالش‌ها و راه‌حل‌ها: معانی کلمات ثابت نیستند و با کاربردهای جدید، "معنای اضافی" (surplus meaning) به دست می‌آورند (MacCorquodale & Meehl، ۱۹۴۸). بنابراین، نظریه‌پرداز باید کاربردهای قبلی اصطلاح را نشان دهد و تغییرات را توضیح دهد. برای اصطلاحات روزمره مانند "عملکرد سازمانی" (organizational performance)، که از تبلیغات و استفاده روزمره معنای اضافی گرفته، باید معنای اضافی را حذف کرد. مثال عالی: میچل و همکاران (Mitchell et al.، ۱۹۹۷) اصطلاح "ذینفع" (stakeholder) را با بررسی تنوع "گمراه‌کننده" آن در نظریه‌های مختلف (مانند نظریه نمایندگی، وابستگی منابع) و معرفی سه ویژگی برجسته (قدرت، مشروعیت، فوریت) بازتعریف کردند. این کار نه تنها تسلط بر ادبیات را نشان می‌دهد، بلکه نظم را به مفهوم می‌بخشد.

اشتباه رایج: بررسی مفاهیم به صورت بیش از حد کلی یا بیش از حد خاص. مفاهیم بیش از حد خاص، دسته‌بندی‌های قوی نمی‌سازند و relevance نظری را کاهش می‌دهند (Astley، ۱۹۸۵). تعادل بین دقت و دامنه ایده‌آل است، و کمی ابهام زبانی برای تعمیم‌پذیری مفید است (Astley & Zammuto، ۱۹۹۲).

در مجموع، این گام تضمین می‌کند که مفهوم پایه‌ای محکم داشته باشد و خواننده بتواند آن را به درستی درک کند.

گام ۲: تبیین شرایط مرزی یا دامنه کاربرد (Scope Conditions)

این گام بر حساسیت مفاهیم سازمانی بر زمینه کاربرد آن‌ها، تمرکز دارد و تأکید می‌کند که شفاف‌سازی مفاهیم باید شرایطی را مشخص کنند که تحت آن‌ها مفاهیم استفاده می‌شوند یا نمی‌شوند. سودابی اشاره می‌کند که بر خلاف علوم فیزیکی، مفاهیم سازمانی جهان‌شمول نیستند و بدون مشخص کردن مرزها و دامنه‌های کاربرد، استدلال نظری آسیب‌پذیر می‌شود.

- اهمیت شرایط مرزی: مفاهیم سازمانی به شدت وابسته به زمینه هستند (Dubin، ۱۹۶۹). عدم مشخص کردن "حدود مرزی" (boundary limits) منجر به رد آسان مفاهیم توسط داوران و سایر نظریه‌پردازان می‌شود، زیرا یافتن یک استثنا (exception) برای مفهوم ادعایی بسیار آسان است (Walker & Cohen، ۱۹۸۵). داوران اغلب بر اساس اصل ابطال‌پذیری (falsification) عمل می‌کنند، حتی اگر شواهد تجربی مثبت وجود داشته باشد.

انواع شرایط مرزی (بر اساس Bacharach، ۱۹۸۹):

  • مکان (space): شامل نوع سازمان (مثلاً شرکت‌های بزرگ عمومی در مقابل شرکت‌های خانوادگی)، سطح تحلیل (فردی، گروهی، سازمانی)، شرایط فرهنگی (مثلاً شرکت‌های آمریکایی در مقابل آسیایی)، یا محیط‌های متفاوت. رایج‌ترین غفلت: عدم مشخص کردن سطح تحلیل است (Rousseau، ۱۹۸۵؛ Klein et al.، ۱۹۹۴). مثلاً، "عملکرد کارکنان" در سطح فردی (مقایسه با عملکرد گذشته) ممکن است بالا باشد، اما در سطح گروهی متوسط.

  • زمان (time): پدیده‌های سازمانی زمانمند هستند و تغییرات زمانی بر مفاهیم تأثیر می‌گذارند (Avital، ۲۰۰۰؛ Zaheer et al.، ۱۹۹۹). نظریه‌پردازان اغلب مرزهای زمانی را نادیده می‌گیرند. مثال: رضایت شغلی معمولاً در زمان ۱ اندازه‌گیری و غیبت در زمان ۲ (یک سال بعد)؛ این فرض ثبات رضایت را در آن دوره نشان می‌دهد. یا اعتماد، در مقیاس زمانی کوتاه بر اساس کلیشه‌ها، اما در بلندمدت بر اساس عناصر فردی شکل می‌گیرد(Zaheer et al.، ۱۹۹۹). استرس شغلی هم می‌تواند در طول افزایشی (تدریجی) یا ناپیوسته (موقتی) باشد.

  • ارزش‌ها (values): از نظر سودابی، پیچیده‌ترین موضوع در تبیین دامنه کاربرد یک مفهوم که ناشی از فرضیات یا جهان‌بینی پژوهشگر است، تبیین مبانی ارزشی مرتبط با مفهوم است. مثلاً، مفاهیمی مانند گردش کارکنان، اتمسفر سازمان یا شهروندی سازمانی اغلب از دیدگاه کارمندان مورد بررسی قرار می‌گیرند (Pierce et al.، ۱۹۸۹). بنابراین پژوهشگران باید "بازتاب انتقادی" (critical reflexivity) نسبت به مفاهیم داشته باشند و فرضیات پنهان در مورد هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی مرتبط با مفهوم را آشکار کنند تا عمق مفهوم افزایش یابد.

راه‌حل: باید با مشخص کردن محدوده‌ها، از تعمیم بیش از حد مفاهیم اجتناب کرد. ویتن (Whetten، ۱۹۸۹) می‌گوید نظریه قوی باید به "چه کسانی" (who)، "کی و کجا" (when and where) پاسخ دهد.

اشتباه رایج: وام‌گیری مفاهیم از رشته‌های دیگر (روانشناسی، زیست‌شناسی) بدون بررسی تغییرات در زمینه مدیریت و سازمان (Whetten et al.، ۲۰۰۹)، یا فرض بر جهان‌شمول بودن مفاهیم، از جمله اشتباهاتی است که در تبیین محدوده مفاهیم به وجود می‌آید.

در مجموع، انجام گام ۲، مفاهیم را واقع‌بینانه و قابل تعمیم می‌کند.

گام ۳: روابط بین مفاهیم (Relationships Between Constructs)

هیچ مفهومی "جزیره‌ای" نیست؛ سودابی تأکید می‌کند که مفاهیم در شبکه‌ای از روابط معنایی با دیگر مفاهیم وجود دارند (nomological network؛ Cronbach & Meehl، ۱۹۵۵). این گام بر ترسیم روابط تاریخی و منطقی تمرکز دارد.

اهمیت روابط: مفاهیم جدید معمولاً از ترکیب مفاهیم موجود ساخته می‌شوند، نه از صفر. وضوح مفهومی فراتر از تعریف دقیق است و شامل توضیح روابط با دیگر مفاهیم می‌شود (Bacharach، ۱۹۸۹). مرور ادبیات باید "جریان منطقی" را که بر آن تکیه شده، نشان دهد (Sutton & Staw، ۱۹۹۵).

- انواع روابط:

  • روابط تاریخی: نشان دادن تبار مفهوم جدید از مفاهیم قبلی، مانند قرار دادن آن در افق مفاهیم مرتبط موجود.

  • روابط منطقی: توصیف اتصالات منطقی، اغلب به صورت گزاره‌ها (propositions). مثلاً، در نظریه‌های فرآیندی (process theory؛ Langley، ۱۹۹۹)، مفاهیم از داده‌های فرآیندی "به‌هم‌ریخته" مشتق می‌شوند و روابط چندبعدی، زمانی و چندسطحی دارند (Pentland، ۱۹۹۹).

- چالش در نظریه فرآیندی: مفاهیم فرآیندی پیچیده هستند و ممکن است نیاز به شکستن به واحدهای کوچک‌تر داشته باشند. اما باید تعادل بین دقت (جامعیت)، سادگی (موجز بودن) و generality حفظ شود (Langley، ۱۹۹۹).

- راه‌حل: روابط را باید به طور واضح مقایسه و تبیین کرد تا خواننده شبکه معنایی را بفهمد. این کار وضوح را افزایش می‌دهد و مفهوم را در زمینه نظری قرار می‌دهد.

- اشتباه رایج: نادیده گرفتن رابطه یک مفهوم با سایر مفاهیم، که منجر به انزوای مفهوم می‌شود.

در مجموع، گام ۳ مفاهیم را به سایر مفاهیم و نظریه‌ها، متصل می‌کند.

گام ۴: انسجام (Coherence)

این گام بر "چسبندگی منطقی" تمرکز دارد: مفهوم، تعریف، شرایط مرزی و روابط آن باید با هم سازگار باشند و استدلال کلی نظری را تقویت کنند.

اهمیت انسجام: پژوهش مدیریت چندبعدی است و مفاهیم هم اغلب چندبعدی (multidimensional) می‌شوند، با ویژگی‌هایی که در زمینه‌های مختلف تغییر می‌کنند، اما کلیت مفهوم را حفظ می‌کنند. تبیین انسجام از طبیعت چندبعدی مفاهیم ناشی می‌شود و مفهوم را پایدارتر از اجزای آن می‌کند (Law et al.، ۱۹۹۸).

مثال: رفتار شهروندی سازمانی (OCB) بر پایه پنج عنصر (شهروندی مدنی، ورزشکاری، نوع‌دوستی، وجدان‌کاری، ادب) است. این عناصر در زمینه‌های مختلف به نسبت زمینه، تغییر می‌کنند، اما مفهوم چتری OCB انسجام دارد و بیشتر از مجموع اجزا است (latent model vs. aggregate model؛ Law et al.، ۱۹۹۸).

- چالش: استفاده از دیاگرام‌های پیچیده به جای انسجام منطقی (Sutton & Staw، ۱۹۹۵). انسجام نیازمند استدلالی یکپارچه است که همه عناصر را به هم متصل کند.

- راه‌حل: باید اطمینان حاصل شود که کلیت مفهوم و روابط آن "معنادار" هستند و با جهان‌بینی نظری سازگارند. این کار پایداری مفهوم در دانش را افزایش می‌دهد.

- اشتباه رایج: عدم تبیین یکپارچگیِ مفهوم، که منجر به ظهور استدلال‌های پراکنده می‌شود.

در مجموع، گام ۴ تضمین می‌کند که مفهوم مورد بررسی بخشی منسجم از یک کلیت دانشی است.

منبع:

Suddaby, R. (Ed.). (2010). Editor's comments: Construct clarity in theories of management and organization. Academy of management review, 35(3), 346-357.

روش تحقیقمدیریتسازماننظریه پردازی
۲
۰
مَهدی عَبدی
مَهدی عَبدی
پژوهشگر حوزه استراتژی و در مسیر یادگیری ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید