حسین پناهی شاعر، نویسنده و بازیگر ایرانیتبار متولد شهریورماه 1335 در روستای دژکوه (در استان کهکیلویه و بویراحمد) است. لحن خاص صحبت کردن او در کنار معصومیت انکارنشدنی چهرهاش در تئاتر و زلالیِ کلماتش در شعر، باعث شده است آثار او به طرز شگفتانگیزی باورپذیر باشند.
پس از اتمام تحصیل در بهبهان به توصیه و خواست پدر برای تحصیل علوم دینی به شهر قم رفت و در حجره ایی در مدرسهٔ علوم دینی آیت الله گلپایگانی در قم ساکن و مشغول به تحصیل شد بعد از پایان تحصیلات برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگی اش بازگشت. چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت کرد تا اینکه زنی برای پرسش مسئله ای شرعی که برایش پیش آمده بود پیش حسین رفت و از حسین پرسید که فضلهٔ موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت و تلاشم بود افتاده است، آیا روغن نجس است؟ حسین با وجود اینکه می دانست طبق فتوای فقهی رایج ، روغن نجس است (روغن محلی معمولا در تابستان از حرارت دادن کره به دست می آید و در هوای آزاد و با توجه به گرم بودن هوا در تابستان روغن همیشه به صورت مایع است)، ولی این را هم می دانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانواده اش را باید تأمین کند، به زن گفت نه همان فضله و مقداری از اطراف آن را دربیاورد و بریزد دور، روغن دیگر مشکلی ندارد. بعد از این اتفاق بود که حسین علی رغم فشارهای اطرافیان نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند. این اقدام حسین به طرد وی از خانواده نیز منجر شد.
پناهی در تمام طول عمر نه چندان بلندش، تجسم غربت و فقدان محبت در روزگاری که میزیست، بود؛ به طوریکه بیشتر آثار حسین پناهی گواه بر خلق هنرمندانه اشعار و دلنوشته های او در باب همین موضوعات هستند.
او در زمان مرگ،۴۸ سال داشت و دخترش آنا، چندی بعداز وقوع مرگ، پیکر او را در منزل شخصیاش پیدا کرد.
حسین پناهی کمی قبلتر وصیت داشت که در قبرستان شهر سوق، شهر پدری و مادریاش، به خاک سپرده شود؛ خانواده پناهی نیز مطابق با این وصیت حسین، او را کنار مادرش در همان روستا به خاک سپردند.
کودکی ام را دوست داشتم،روز هایی که به جای دلم،سر زانوی هایم زخمی بود …
پنجره را باز کن و از این هوای مطبوع بارانی لذت ببر،خوشبختانه،باران ارث پدر هیچکس نیست.
من اگه خـــــــــــــــــــدا بودم …یه بار دیگه تمـــــــــــــــوم بنده هام رو میشمردم،ببینم که یه وقت یکیشون تنــــــــــــها نمونده باشه …و هوای دو نفره ها رو انقدر به رخ تک نفره ها نمی کشیدم!!!!
مگه اشک چقدر وزن داره…؟ که با جاری شدنش ، اينقدر سبک می شيم…
ماندن به پای کسی که دوستش داری،قشنگ ترین اسارت زندگی است! می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند …
این روزها “بــی” در دنیای من غوغا میکند! بــیکس ، بــیمار ، بــیزار ، بــیچاره بــیتاب ، بــیدار ، بــییار ،بــیدل ، بـیریخت، بــیصدا ، بــیجان ، بــینوا،بــیحس ، بــیعقل ، بــیخبر ، بـینشان ، بــیبال ، بــیوفا ، بــیکلام،بــیجواب ، بــیشمار ، بــینفس ، بــیهوا ، بــیخود،بــیداد ، بــیروح، بــیهدف ، بــیراه ، بــیهمزبان بــیتو بــیتو بــیتو……
گریزی نیست،اندوه به دل ما گیر سه پیچ داده است،باید سر را به بیابان ها گذاشت !!
صفر را بستند تا ما به بیرون زنگ نزنیم ، از شما چه پنهان ما از درون زنگ زدیم،این جهانی که همش مضحکه و تکراره ، تکه تکه شدن دل چه تماشا داره….
مرسی که برای خواندن وقت گذاشتید.