رفقا دور یه میز چوبی نشسته بودن، بخار قهوه بالا میرفت و صدای موسیقی ملایمی پخش میشد.
وسط حرفزدنها، نیما گوشیشو برداشت، یه استوری از یه پیج توسعه فردی نشون داد و گفت:
«ببینین، نوشته: همه ایده دارن، اما فقط بعضیا اجرا میکنن.
واقعاً همینه؟»
یه لحظه سکوت شد. همه فکر کردن. بعد یکییکی شروع کردن به حرف زدن...
نیما:
ایده داشتن آسونه، همه دارنش.
اما شروع کردن… اون سختترین بخشه.
دنیا پر از “میخواستم”هاست، ولی پر از “شروع کردم” نیست.
امیر:
بهنظرم آدما از شکست نمیترسن، از نگاه بقیه میترسن.
از اون قضاوتا… “دیدی نتونست؟”
همینه که خیلیا قبل از شروع، جا میزنن.
حسن:
سختی اصلی بعد از شروعه.
وقتی باید زمین بخوری، ضرر بدی، بخندی به تلخیها و بازم ادامه بدی.
اونجاست که فرق خیالپرداز با سازنده معلوم میشه.
اشکان:
ولی بدون دل، هیچ کاری دووم نمیاره.
باید عاشق کاری باشی که میکنی،
وگرنه وسط راه خاموش میشی.
هادی:
اون عشق از یه “چرا” میاد…
یه دلیلِ واقعی، عمیقتر از پول و تعریف و ترس.
وقتی بدونی چرا شروع کردی، دیگه هیچ چیزی متوقفت نمیکنه.
نیما لبخند زد، نگاهی به فنجون قهوهاش انداخت و گفت:
«شاید فرقِ آدما فقط همینه…
بعضیا فقط حرف میزنن،
بعضیا بیصدا عمل میکنن.»
بخار قهوه هنوز بالا میرفت،
اما همه تو فکر بودن — انگار اون جمله از یه استوری ساده،
تبدیل شده بود به آینهای روبهروی هرکدومشون...
💭 شاید وقتشه از صفِ رو
یاها بیرون بیای…
یه قدم کوچیک هم خودش شروعه.