ویرگول
ورودثبت نام
نیما
نیما
نیما
نیما
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

☕️ یه عصر پاییزی، توی یه کافه‌ی دنج

رفقا دور یه میز چوبی نشسته بودن، بخار قهوه بالا می‌رفت و صدای موسیقی ملایمی پخش می‌شد.

وسط حرف‌زدن‌ها، نیما گوشیشو برداشت، یه استوری از یه پیج توسعه فردی نشون داد و گفت:

«ببینین، نوشته: همه ایده دارن، اما فقط بعضیا اجرا می‌کنن.

واقعاً همینه؟»

یه لحظه سکوت شد. همه فکر کردن. بعد یکی‌یکی شروع کردن به حرف زدن...

نیما:

ایده داشتن آسونه، همه دارنش.

اما شروع کردن… اون سخت‌ترین بخشه.

دنیا پر از “می‌خواستم”‌هاست، ولی پر از “شروع کردم” نیست.

امیر:

به‌نظرم آدما از شکست نمی‌ترسن، از نگاه بقیه می‌ترسن.

از اون قضاوتا… “دیدی نتونست؟”

همینه که خیلیا قبل از شروع، جا می‌زنن.

حسن:

سختی اصلی بعد از شروعه.

وقتی باید زمین بخوری، ضرر بدی، بخندی به تلخی‌ها و بازم ادامه بدی.

اون‌جاست که فرق خیال‌پرداز با سازنده معلوم می‌شه.

اشکان:

ولی بدون دل، هیچ کاری دووم نمیاره.

باید عاشق کاری باشی که می‌کنی،

وگرنه وسط راه خاموش می‌شی.

هادی:

اون عشق از یه “چرا” میاد…

یه دلیلِ واقعی، عمیق‌تر از پول و تعریف و ترس.

وقتی بدونی چرا شروع کردی، دیگه هیچ چیزی متوقفت نمی‌کنه.

نیما لبخند زد، نگاهی به فنجون قهوه‌اش انداخت و گفت:

«شاید فرقِ آدما فقط همینه…

بعضیا فقط حرف می‌زنن،

بعضیا بی‌صدا عمل می‌کنن.»

بخار قهوه هنوز بالا می‌رفت،

اما همه تو فکر بودن — انگار اون جمله از یه استوری ساده،

تبدیل شده بود به آینه‌ای روبه‌روی هرکدوم‌شون...

💭 شاید وقتشه از صفِ رو

یاها بیرون بیای…

یه قدم کوچیک هم خودش شروعه.

توسعه فردیشروععشقزندگیکافه
۱
۱
نیما
نیما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید