((ن والقلم ومایسطرون))
اونقدرسرگرم کارم شده بودم که نفهمیدم کی ساعت۳۰ :۷ شب شد.سریع بلندشدم ورفتم آشپزخونه تاشام درست کنم و بیام سراغ تکالیف بچه هاوبعدش ادامه ی کارناتمومم که پسرکوچیکم اومدآشپزخونه وشروع کردبه شیرین زبونی که مامان جون میشه شیربرنج هم درست کنی؟ خوب می دونست که وقتی سریع میرم آشپزخونه یعنی بعدش خیلی کار دارم ووقت دسردرست کردن ندارم .
ازطرفی هم میدونست که دربرابرشیرین زبونیهاش ونگاهای دلبرانش تسلیم میشم پس دودستاش روانداخت دورکمرم وتا میتونست روی انگشتای پاهاش وایستادوقدش روتاجایی که میشدبلندکردولباش روبه علامت بوس غنچه کردمن هم که دربرابرنازواداهای دلبرانش تسلیم ، سرم روتاجای لباش پایین آوردم وصورتم رونزدیک دهانش کردم وگونه هام روسپردم به بوسه ی شیرین ترازعسلش بعدهم یک بوس جانانه ازلپ های کوچیکش کردم وگفتم باشه عزیزم فقط به خاطرتو.باشنیدن جواب مثبت، آخ جون بلندی گفت ورفت به سمت روشن کردن تلویزیون.
من هم برای اینکه زودبشه قابلمه روازشیرآب داغ پرکردم وروی اجاق گذاشتم وشعله روتاآخرزیادکردم تاسریع به جوش بیادتواین فاصله یک پیمانه برنج روشستم وداخل قابلمه ی دیگه ای ریختم وکمی آبجوش بهش اضافه کردم وروی اجاق گذاشتم ، بعداززمان خیلی کوتاهی هردوقابلمه باهم به جوش اومدن ؛ برنجی روهم که ازقبل خیس کرده بودم رو تواون یکی قابلمه ریختم.
تابه حال پیش نیومده بودکه هم زمان برنج روبادوحالت کاملامتفاوت ومتضادروی اجاق بزارم .
ازیک طرف بایدمراقب می بودم که برنج آب کش شده له نشه وبه قول آشپزباشی ها دانه دانه بشه وازطرفی برنج ظرف شیربرنج کاملا له بشه وخشک نباشه. باتمام هوشیاری، کاملاغرق دیدن این صحنه شدم وبه فکرفررفتم ازاون توفکررفتنهای هوشیارانه،ازاوناکه دوتامیشی یکی توآشپزخونه وحواس جمع کار،یکی هم توعالم فیلسوفانه .
برام خیلی جالب بود.
یادحکمتای زندگی..
دوقابلمه روی دوشعله ی همسان بایک ماده غذایی ،یکی بایدله میشدوباشِکرشیرین واون یکی بانمک کمی شورودانه دانه وسرانجام هردومیشدرضایت وهمون چیزی که باید میشد.
ماآدم هاهم همینطوربودیم ، اول کارفقط شکایت می کردیم ازاینکه چرابایدله بشیم وله شدنمون رومیبینیم اماشِکررونه وبعضیاتحمل شوری رونداریم امادانه دانه شدن رودوست داریم .
بدون اینکه ازآخرکارواون چیزمطلوبی که آخرکار بهش تبدیل میشیم خبرداشته باشیم فقط غرمیزنیم وازهمه چیزوهمه کس شکایت می کنیم وناله پشت ناله ، حسرت پشت حسرت ، غافل ازاینکه هرکس بایدمسیر خودش روطی کنه واتفاقات خودش روازسربگذرون تادرنهایت همون چیزی بشه که بایدبشه درست مثل سنگ الماس بی طرحی که بعدازمرحله صیقل دادن، زیبا میشه و نگین انگشتر.