(:MRYM
(:MRYM
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

برای تو مینویسم...

امروز برای تو مینویسم امروز که توده های بدخیم بغض های سرکوب شده در پستوهای حنجره ام سر برآورده‌اند و لحظات نابی که اکنون نام خاطره را به خود گرفته اند همگی خنجر به دست گرفته و تار و پود وجودیت مرا میدرند..
و من در انبوه ازدحام احساسات ضد و نقیض قلبم،، دلگیر تر از هر زمانی وادار به سکوتم!
به راستی چرا تو نیستی تا با لبخند زینت‌بخش سیمای دلفریبت.. اندکی از این کوله بار پرحجم غم های مانده به روی دستم، که سنگینی اش قلبم را چروکیده و نگاهم را نشسته به شبنم می کند،، بکاهی؟!.
کاش میدانستی لمس حضورت برای تنهایی های من مرهمی است بر جراحاتی که خود عامل انبوهی از آنهایی.. اما چه کنم که قلب بی پروایم غرورش را به تاراج گذاشته و با ضربان آزاردهنده‌اش قصد دارد دلدار بی‌عاطفه‌اش را هشیار سازد..
شاید او هم خسته است.. شاید خود میداند که چندی نمانده تا به همیشه مسکوت شود..
کاش خدایم این بغض ها را از من می گرفت..
کاش میشد دم مسیحای معبودم را از جسم یخ زده‌ام بیرون کشیده و آن را سوار بر بال قاصدک های غلطان در آسمان ابدیت بسوی یکتای بی همتایم روان کنم..
به گمانم کار من و احساس و قلبم از دلخوری گذشته باشد..
من تنها یک تمامیت از این وادی نامنتهی طلب دارم..
جان جانانم... جان شوریده شیرینم پیشکش عشاق سبکبال پرذوقت که از دنیای بس پهناورت چیزی فراتر و کهکشانی تر از غمکده مرا لمس کرده‌اند..
مرا با خودت همسفر میکنی؟! :)


"MRYM-
" 20‌:40" پنجشنبه

mrym quotقلبمدلنوشتهانبوه دلگیریدلتنگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید