بیتا·۲ سال پیشاحساساتِ از حلقوم بیرون آمده!او احساس تنهایی میکردشاید همواقعا تنها بودگاهی خود را میان موج های کوچک اقیانوس روی تکه ای چوب پیدا میکردگویی جز او کَس دیگری در این دنیا ن…
بیتا·۲ سال پیشآبی ترین احساس منانتظار رسیدن به خونهانتظار برای بغل کردن خانواده و دوستاانتظار برای دوباره دیدن عزیزاندلتنگی برای هرررچیزی که ازش فراری بودمدلتنگی برای بد…
بیتا·۲ سال پیشتوتو بوی چمن تازه زده شده ای حس و حال قبل بارانیچای بعد حمامبوی کتاب نو خواب صبح جمعه لبخند بی چشم داشت رهگذر رانندگی نیمه شب بوی نوزادسبکی ب…