The lonliest shadow
The lonliest shadow
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

تنها توی خونه

برف، سرما، من، تنهایی و خانه سرد…
از پنجره بیرون رو نگاه می‌کنم.
برف زیر درخشش نور چراغ برق، چه درخشش عجیبی داره.
به گمونم صدای شادی بچه‌ها رو می‌شنوم.
حتی بزرگترا…
برف سفید و قشنگ توی حیاط وسوسه‌ام می‌کنه.
انگار یاد خاطره‌ای افتادم.
من و خاطره؟ نمیدونم تلخه یا شیرین
ولی هر چی که بوده اون‌قدراهم وسوسه‌ام نمی‌کنه تا از گرمای خونه به سرمای بیرون برم
احساس خواب آلودگی می‌کنم.
ناخودآگاه روی شیشه‌ی بخار گرفته یک خونه می‌کشم…
خونه‌ای که دو تا پنجره داره و یه دودکش، که گرما ازش تنوره می‌کشه.
خونه پر از نوره…
من صدای خنده‌ی اهالی خونه رو به وضوح می‌شنوم…
راستی این خونه از کدوم خواب من اومده؟ اینجا که سرد و ساکته.
تنها چراغ روشن هم، نور خیلی کمی می‌ده.
منم این‌جا تنهام…“


تنهایی
-آری،‌ستاره‌بخت‌ما‌چراغ‌هواپیمایی‌بیش‌نبود¡...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید