The lonliest shadow
The lonliest shadow
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

عشق شیر به آهو

شیر نری دلباخته‌‏ی آهوی ماده شد.
شیر نگران معشوق بود و می‌‏ترسید به‌ وسیله‏ حیوانات دیگر دریده شود.
از دور مواظبش بود…
پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می‌نگریست، شیری را دید که به آهو حمله کرد.
فوری از جا پرید و جلو آمد.
دید ماده شیری است، چقدر زیبا بود…
گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت.
با خود گفت: حتماً گرسنه است.
همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد.
و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد…“


داستان کوتاه غمگین
-آری،‌ستاره‌بخت‌ما‌چراغ‌هواپیمایی‌بیش‌نبود¡...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید