الیاس امیرحسنی
الیاس امیرحسنی
خواندن ۶ دقیقه·۳ سال پیش

یاد یاران قدیمی :الیاس امیرحسنی

یاد یاران :الیاس امیرحسنی

یاد استادان دلسوزم بخیر

یاد همدرسان دیروزم بخیر

یاد برف وراه ودرس ومدرسه

شرح دلتنگی امروزم بخیر

با مشاهده ی گروه بازنشستگان فرهنگی ساوجی ،سیمرغ خیالم به پرواز در آمد وبه آن دورها سفر کرد به چهل ویک سال پیش ،سال 57که سال پیروزی انقلاب اسلامی بود وما کلاس اول ابتدایی بودیم . مدرسه مان یک مدرسه ی سه کلاسه ی کاه گلی باسقف چوبی بود . ما خرقانی ها معلق در فضاییم ،نه می توانیم خود را ساوه ای بخوانیم ونه زرندی .اگر به خدمت وخدمات باشد ساوه ای ها وساوجی ها مقدم ترند ما بیشتر مدیون ساوه هستیم تا زرند ،هرچند الان تابع زرندیم اما هیچ خیری از ایشان ندیدیم . آری سیمرغ خیالم به سال 57پرکشید ،سالی که من اول ابتدایی را در آن مدرسه ی سه کلاسه ی کاه گلی می خواندم .به گمانم مدیر مدرسه مان خانم معماری بودند که بعدها فهمیدم متهم به کمونیسم هستند ،این خانم بی حجاب بودند و گاه تظاهراتی را هم شکل می دادند ،یادم هست یک بار به سوی بخشداری رازقان تظاهرات کردیم وفریاد می زدیم ما جاده ی آسفالت می خواهیم .چیز دیگری هم که یادم هست این است که مرا در همان عوالم کودکی 7،8سالگی به پاسگاه ژاندارمری رازقان فراخواندند تا از همین خانم معماری اطلاعاتی اخذ نمایند . در کلاس اول ابتدایی خانم احمدی مدتی به ما درس دادند ،روی میز اول کلاس می نشستند که روی نیمکتش ما نشسته بودیم ودر حالی که برایمان درس می دادند وسخن می گفتند ،بافتنی هم می بافتند . یک چیز خوب در این سال این بود که در زنگ تفریح ها ما دور یکی از کلاس بالاتری ها جمع می شدیم واو ترانه می خواند وما دست می زدیم .مثلا می خواند ،معصومه ،آی معصومه،جونم فدایت معصومه . سال 57گذشت ومدارس در بهمن ماه به تعطیلی کشیده شد ونمی دانم چطور شد که ما سال بعدش در کلاس دوم ابتدایی حاضر شدیم . کلاس دوم ما را خانم فخرایی با خانم پیرایش اداره کردند .کلاس دوم ما با کلاس سوم همپایه بود ومعلم دوم وسوم ها خانم پیرایش بود که به بچه های زرنگ جایزه هم می داد ،یادم هست که به یکی از کلاس سومی ها کلاسور جایزه دادومن حسودی ام شد . درس خواندن من عملا از کلاس سوم ابتدایی شروع شد ،زمانی که معلم ما خانم خراطی شدندوبنده را بهتر از دیگران تحویل گرفتند ،هرگاه در کلاس ایشان درسم را آماده نکرده بودم ،خودرا به مریضی می زدم واز مهلکه می رستم ،یک بار هم یاد دارم که از بنده جدول ضرب پرسیدند وبلد نبودم و از دانش آموز دیگری هم پرسیدند اوهم بلد نبود وچوب تنبیه را به دست من سپردند تا بر دستان دوستم بکوبم اما هرچه بالا بردم از دلم نیامد که دوستم به وسیله ی من تنبیه شود اما اوچند بار چوب را به دستان من زد وکم بود گریه ام در آید .امتناع من از این کار باعث شد تا خانم خراطی بیش از اندازه بنده را تشویق نمایند . نمی دانم به وسیله ی ایشان بود یا خانم یاوری که من اولین مقاله خوانی را تجربه کردم ،آن هم در مسجد قدیمی رازقان ودر بزرگداشت مقام معلم ودر حضور تمام معلمان خرقان ونماینده ی مجلس ساوه مرحوم موحدی .از آن مقاله فقط تکرار ای معلمش در خاطرم مانده است . هرچه باشد من از کلاس چهارم ابتدایی زیر نظر معلم بزرگوارم خانم فاطمه یاوری به طور جدی دانش آموزی درس خوان وفعال بودم در بسیاری از مواقع مراسم صبحگاه را اجرا می کردم ودر مناسبت ها مقاله می خواندم . یادم هست در همین سال ها بود که حسن مروجی جوانی از روستای ازبیزان به شهادت رسید ودر مراسم تشییع او ودر سر مزار او در روستای ازبیزان مقاله خواندم و این فعالیت ها با ورود استاد عزیزم ابراهیم کاوه به رازقان شکل جدی تری گرفت .استاد کاوه با خط زیبایی که داشتند ،با اخلاق نیکی که داشتند در پرورش من نقش عمده ای ایفا کردند . در همه ی مراسم ها یک پایه ی اجرا من بودم در مراسم های دهه ی فجر مجری برنامه می شدم وبد هم اجرا نمی کردم . ما با ورود به مجتمع دوزج به دنیای تازه ای وارد شدیم و راهنمایی واستادی آقای کاوه در این مجتمع هم ادامه پیدا کرد . نام های دیگری که در این سال ها با آنان آشنا شدم چنین اند : آقای جعفری آموزگاری از خطه ی قم ،آقای عسگری ،خانم کوهسار ،آقای جوادزاده ،خانم شرافت ،خانم مجتهدی وبرادرشان ،آقای سید یحیی عطارد ،آقای اسماعیل کلامی ،آقای تخشا که راهنمای تعلیماتی بودند آقای سعادتمند که نماینده ی بخش بودند (قبل از ایشان آقای کریمی و آیینه کار نماینده بخش شدند ) در همین سال ها پایم به پایگاه بسیج باز شد و روحیه ی رزمندگی هم کم کم درمن نضج گرفت . گفتم که ورود به دوزج ورود به دنیای دیگری بود .تجربه ی دوری از خانواده ،تجربه ی آشنایی با فرهنگ های دیگر ،تجربه ی زندگی اجتماعی و دوستی با دیگران . ما سه نفر از رازقان به دوزج رفتیم ،من ،محمد رنگی و تقی میرزایی ،من وارد شعر وشاعری شدم ،تقی وارد سیاست وجزو مقامات شد ومحمد هم آزاد زندگی کرد . نمی خواهم از همه ی سال هایی که در دوزج بودم یاد کنم ،من 5 سال در دوزج درس خواندم وچهارسال درس دادم ،هم از دوره ی اول وهم از دوره ی دوم خاطراتی هم خوشایند وهم ناخوشایند دارم ودر جایی از دوزج به نام وطن معنوی خود یادکرده ام وهنوز هم بر همین عقیده ام . مقصودم از این نوشتار یاد کرد خدمات ساوجیان محترم است ،یاد کرد معلمان عزیزم که چراغ دلم به یادشان روشن است ،پس بی آن که سراغ خاطرات بروم تا آنجا که به یادم می رسند از ایشان نام می برم واگر کسانی از قلم افتادند مرا ببخشید وتذکار دهید . آقای کاوه،آقای حاج سلطانی ،آقای صفویه ،آقای میرابی ،آقای آبیار ،آقای صفی زاده ،آقای افتخاری ،آقای آمینون ،آقای رضامیری،آقای قاسمعلی زاده ،آقای زمانی ،آقای یدالله خلج،آقای ذاکر ،آقای محمدی ،آقای غلامیان ،آقای قریشی ،آقایان پرپوچی ها ،آقای بلالی ،بعدها آقای شهباز،آقای قاسمی ،آقای سهیلی ،آقای کریمی،آقای حاج امینی ،آقای بیگدلی ،آقای رحمتی ،آقای جمشیدی ،آقای شکر ریز ،آقای مهدیلی ،آقای سپهیار ،آقای احمدی ،آقای نادری ،آقای فخاری ،آقایان منصوری و....دوره ی اول گذشت وما بعد از 5 سال در دوزج ماندن ،سال چهارم به ساوه رفتیم ودر مرکز امام صادق با استادان عزیزی آشنا شدیم که فراموش نشدنی اند ،آقای مقدسی که رییس مرکز بودند ،استاد نرجسی ،استاد صدیف ،استاد اسدی ،استاد مطهری ،استاد حسینی ،استاد حاج فیاضی ،استاد موید استاد منوچهر ی استاد غفاری ودیگران ،استاد ابوذر سال چهارم هم پایان گرفت وخود وارد عرصه ی تعلیم وتربیت شدیم که حاضر نیستم از ایامی که خود معلمی کردم یاد کنم چون در مقایسه با معلمان خود در حد بسیار پایین وحتی صفر عمل کردم واز نقشی که دراین بیست وچند سال که به کلاس رفتم ،داشتم به هیچ وجه راضی نیستم ، اما درست است که به جایی وجایگاهی نرسیدم اما وجدانم آسوده است که در تمام این سال ها هیچگاه آدم فروشی نکردم و نخواستم برای رسیدن به جایگاهی زیر پای کسی را خالی کنم .برای تمامی عزیزانی که در این گروه حاضرند آرزوی سلامتی وبهترین آرزوها را دارم ،مخصوصا معلمان عزیزی که حق استادی بر گردن من دارند ،چه خوب می شد اگر استادان بنده هم در این گروه تشریف داشتند و خبر سلامتی شان را در اینجا می خواندم ،شاد وسلامت و استوار باشید . یاد باد آن روزگاران یاد باد.

یارانقدیمییاد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید