زری میری
زری میری
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

بال و پر

شما از ازدواج چی رو میخواهید؟

من فقط این رو میخوام که قرارنباشه استعدادهام رو کور کنه.

یه خواستگار داشتم که میگفت: «علاقه مندی خاصی نداری که بعد از ازدواج بری سراغش و انقد منفعل نباشی؟» فکر کن به من میگفت منفعل.. من که خودم بابت توی خونه موندن کلی حرص میخورم، بابت کار و فعالیت نداشتن کلی حرص میخورم، بابت تنها بودن کلی حرص میخورم، بابت دیدن تنبلی دیگران هم حتی حرص میخورم.

اصلا چرا این رو گفت؟ چون توی اون تایم ما درگیر مراسم های ختم دایی و شوهرخاله‌م که به فاصله یک ماه ازهم فوت کرده بودن بودیم و بماند که دل و دماغ هیچ کاری نداشتیم و بخاطر همون مراسم ها و حال روحی‌م که بهم ریخته بود توی خوندنم هم وقفه افتاده بود، و هم اینکه تازه از یه کار هم اومده بودم بیرون که باز وقت داشته باشم تا بشینم به خوندنم برسم.

چی شد که همچین فکری کرد؟ چون خواهرم توی اتاقش ویولن داشت ولی من چیزی توی اون مایه ها نداشتم

حالا علاقه مندیم اون زمان چی بود؟ داشتم برای ارشد میخوندم و بعدش هم که قرار بود بیام دانشگاه شهری دیگه و الان هم که در ادامه همون راه هستم باز گروه مختلطی شدیم که داریم روی پروژه مون کار میکنیم و قشنگ میدونم اگه ازدواجی صورت میگرفت الان این فعالیتام اصلا نبود.

علاقه مندی دیگه‌م چی بود؟ شیرینی پزی و آشپزی. که احتمال اینکه کلا درس و چیزهای دیگه رو به سمت اینا فرمون رو چرخونده بودم خیلی بیشتر بود.

علاقه الانم چیه؟ ایجاد ارتباط با آدمها تا سرحد مرگ، و حضور در جمع های مختلف و دوست یابی و شناختن آدما هرروز بیشتر از دیروز و ایضا نوشتن اون هم به مقدار زیاد. ولی خب با شناختی که توی اون چندجلسه ازشون پیدا کرده بودم میدونستم که همچین چیزایی هم درکار نیست و نهایتا میتونم با جاری های عزیزتر از جانم مرتبط باشم و همون دستورالعمل کیک ها و دسرهای مختلف رو باهم به اشتراک بگذاریم.

چی میشه که توی ذهن آدم ملاک های متفاوت شکل میگیره؟ مسلما پررنگ ترین نقش مربوط به رفتار خانواده هست و شرایطی که توش بزرگ شدی.

مثلا همین من..توی شرایطی بزرگ شدم که مادرم همیشه جزو فعالترین خانم های شهر بوده. پدرم هم همینطور. و اصلا مشوق مادرم هم پدرم بوده. یعنی اینجوری بوده که اکثر جاها باهم بودن حتی با اینکه شغل هاشون هم کاملا متفاوت بود. و الان که گاهی پیش میاد میبینم مامانم گوشه نشین شده و کم حاضره بیرون بره وقتی ازش میپرسم پس تو که میگفتی من مطمئنم بعد از بازنشستگی‌م هم نمیتونم بمونم خونه، الان پس چرا اینجاها که بهت پیشنهاد میشه رو رد میکنی نمیری، جواب میده که آخه همونوقت هم بابات خیلی بهم میگفت برو اینجا و اونجا و توی این فعالیت و اون فعالیت، اگرنه من خودم شاید فقط یه معلم خیلی معمولی میموندم.

حالا من ازین آدما نیستم که بگم ازدواج بد و اخ و پیفه، یا اینکه آدم باید فقط خواست خودشو ببینه و بخاطر طرف مقابلش هیچگونه انعطافی نمیتونه نشون بده. فقط منظورم اینه که کیس باید اونی باشه که شما رو میفهمه و نیازهات رو درست درک میکنه. و باعث رشد و پیش رفتنت به جلو میشه. اگرنه بال و پر چیدن رو که همه میتونن انجام بدن.



روزمره
زنی فعلا تنها در آستانه فصول سرد و گرم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید