زری میری
زری میری
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

زندگی سخته

چرا اینجا توی دسته بندی علایق، طنز وجود نداره؟ چرت و پرت چطور؟ اونم نیست

مگه امکان نداره که آدمی چرت و پرت پسند باشه؟

همه نوشته های قلمبه و سلمبه رو دوس دارن. از اونا که باید با لحن محمد سلوکی خوند تا کلاس کاریشون حفظ بشه. یا با لحن محمد صالح علا خوند تا لطافتشون حفظ بشه. یا با لحن جلال الدین کزازی خوند تا حماسی بودنش مشخص بشه.

اما لحن رضا رفیعی؟نچ..خریدار نداره

درکل در حق ما سرخوش ها زیاد اجحاف میشه.

ما وقتی که دلمون پر از درد هم هست،میتونیم بخندیم.این انعطاف واقعا یکی از چیزهایی هست که به شدت میتونه آدم رو اذیت کنه.چرا؟ چون درواقع داریم پاره میشیم ولی با همون پارگی ها لبخند هم به لب داریم و میگیم: حالا میگذره دیگه، دنیا دو روزه، بلاخره شادی هست غم هم هست. و همه میگن: واو عجب آدم محکمی، این اصلا متوجه غم و اینا هم میشه؟

تازه بدتر میدونی کجاست؟ اونجا که میان توی روت همینا رو میگن.

یادمه دوم دبیرستان که بودم یه دفه یکی از همکلاسیام وقتی که وسط خندیدن بودم بهم گفت: تو کلا همیشه همینقد میخندی؟ اصلا درد و گرفتاری میفهمی چی هست؟ یا مثلا پیش اومده بابت یه موضوعی برای خانواده‌ت نگران بشی؟

آقا منو میگی،خنده روی لبم یه گل شد که یهو پژمرد و افتاد.الان واقعا یادم نیست چی بهش جواب دادم. ولی چندین سال بعد، وقتی اون پسر همکلاسی‌ و هم گروهی‌م که داشت برای دوستش من رو معرفی میکرد و گفتش: این خانم میری هم که میبینی از اونا هست که اصلا غمی نداره و فکر میکنم اصلا متوجه نمیشه درد و غم چیه و از هفت دولت آزاده، یادمه که در جواب بهش گفتم: شما گاهی دردهایی رو میکشی که بقیه اصلا تصوری هم ازش ندارن. طبیعیه که خیلی مسائل دیگه که برای بقیه بزرگ هست دیگه به چشم امثال ما نیاد.

بازم یادم نیست که اون در جواب بهم چی گفت، یا اصلا جوابی داد یا نه، فقط یادمه که توی اون لحظه دقیقا حرف زدنِ اون همکلاسی دبیرستانیم‌ اومد جلوی چشمم و بعد از اون صحبت کردن هم از این پسر هم گروهی بدم اومد و بعدتر سرِ کارای گروهی کلاسی همش باهاش دعوام میشد و کار به جر و بحث میکشید و بقیه هم گروهی ها هم ناراحت میشدن.

کلا ماجرا از این قراره که از دید یه سری از ما آدما که اصطلاحا سرخوش لقب میگیریم، اکثر قضایا مسخره بازی ای بیش نیستن و ارزشی ندارن که قرار باشه بخاطرشون آرامش اعصاب خودمون و اطرافیامون رو بهم بریزیم. شادی هم هرچی بیشتر، بهتر. چون بازم انقد چیزایی پیدا میشن که خودشون درد دارن که دیگه اصلا اینکه خودمون هم به دست خودمون به مسائل ناراحت کننده مون اضافه کنیم درست نیست.


اصلا برای همین موضوعات و مسائل من یکی دچار این حالت شدم که وقتی میبینم کسی درد نکشیده یا تهِ تجربه تلخ زندگیش مثلا کات کردنِ زیدش بوده، یا اینکه فلان دوستش پیام هاش رو یکی درمیون جواب داده، و اصرار خاصی به «وای من بدبختترین و بدشانس ترین آدم روی زمینم و کاش زودتر بمیرم تا از این زندگی نکبتی خلاص بشم» داره، با کمال میل از دایره نزدیک ارتباطاتم کنار میذارمش.

پس ای برادر/خواهر، دنیا برای همه سخت هست. خودت دیگه سختترش نکن


*بازم منتظرم باش*

زریروزمره
زنی فعلا تنها در آستانه فصول سرد و گرم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید