به تازگی زیاد حرف نمیزنم.
نه اینکه چیزی برای گفتن نباشه، نه فقط حسش نیست.
بیشتر با چشمهام زندگی میکنم، نگاه میکنم، ثبت میکنم؛ بی هیچ حرف اضافه ای.
میخوام مطمئن باشم چیزی از این روزا باقی میمونه، حتی اگه فقط یه تصویر باشه.
خستهام؛ نه اون خستگیای که با یه خواب عمیق درست بشه، یه خستگیِ عمیق از دویدنِ مداوم، از خواستنِ چیزی که هنوز نرسیدم بهش.
تنها چیزی که باعث میشه درحالیکه پاهام از درد و خستگی گز گز میکنه، بازم به دویدن ادامه بدم؛ اینه که رفتن داخل این مسیر انتخاب خودم بوده.
با همهی سنگینیش، با همهی سخت بودناش، با همهی نرسیدناش؛ من خواستم که به دویدن داخل ماراتن زندگی ادامه بدم.
مطمئنم یک روز برمیگردم به همین روزا؛ به همین خستگی، همین نوشته، همین تلاشای بیوقفه.
و به خودم میگم:
«بهت افتخار میکنم»

#ثمین_طوری