
و اما بزرگسالی ناگهان از راه میرسد
بدون آنکه در بزند،
بی آنکه از تو سوال کند که آیا آمادگیش را داری یا نه؟
اضطرابش را در درون تو میریزد بدون آنکه بدانی آیا ظرف تو فضای خالی دارد یا نه؟
اضطرابی اذیت کننده و عجیب،
کلافی کلافه کننده،
آتشی در برگیرنده،
رو به روی تو میایستد
ماشه ی سلاح کشندهی مشمئز کنندهاش را به سوی تو میگیرد
و تو ..
نمیدانی در برابرش باید چه واکنشی نشان دهی،
واکنش موری نوشتن بود،
کشیدن بود:
کشیدن سیگار و نقاشی
کشیدن درد و رنج
کشیدن بار بزرگسالی به دوش
بزرگسالی ای که هیچگاه از ما سوال نپرسید،
هیچگاه به ما گوش نسپارد
و ناگهان خود را به آغوش ما انداخت
بی آنکه بپرسد آیا میخواهیم آن را به آغوش بکشیم یا نه :(