ویرگول
ورودثبت نام
موری یزدان
موری یزدانمرتضام کلمه ی رشد برام خیلی وزن داره اینجا درباره هرچیزی که بتونه کمک کنه کمی بهتر زندگی کنم مینویسم
موری یزدان
موری یزدان
خواندن ۲ دقیقه·۹ ماه پیش

کوه یخ، تمنای پسرک خسته


خیلی وقتا دوست دارم برم توی کوه یخ،

توی اعماق یِ یخ بزرگ وسط یِ دریای ناشناخته،

مابین آبی سرد و تاریک معلق باشم،

اون قسمتی از کوه یخ رو میگم که محیط بیرونی جامده و فضای داخلی مایع

دقیقا همونجا رو میخوام،تعلیقشو دوست دارم

تو ذهنم ی صدایی شبح وار تکرار میشه که

چرااا؟.....چراااا؟....چراااا ؟!

برای چی دوست داری بری تو کوه یخ؟

مگه برات چی داره؟

به صدای درونیم که باهام حرف می‌زنه بها می‌دم

فکر می‌کنم به حرفاش و این چرایی های بجا و خیلی از چرایی‌هایی که بعضی وقتا پاسخش رو ازم طلب می‌کنه

مثل اینکه:

چرا خیلی وقتا دوست داری بری زیر موزاییکای زیر فرش اتاقت و دوست داری شکافشون باز بشه و تورو درون خودش بکشه و دوباره بسته بشه؟

یا میشه بگی چرا از فکر به اینکه تختت تورو توی خودش بکشه،پتوت به حالت اولیش برگرده و آب از آب تکون نخوره لذت میبری؟ازین حالت محوی و گنگی و غیب شدنه لذت میبری یا مشکلی چیزی داری؟

بهش جواب میدم،

بهش میگم:

خب من خیلی وقتا دوست دارم گم بشم،

پنهان بشم،نامرئی بشم

و نباشم....

و برای این دوست دارم پنهان باشم که...

آدمی که نیست و محو و نامرئیه

مسئولیتی هم نداره،

پیچیدگی های انسانی رو هم مجبور نیست تحمل کنه ،نیاز نیست توضیح بده چرا حالش بده

و تازه

بقیه مدام پاپیچش نمیشن که :

مگه میشه؟!

بهش فکر کن؟!

چی حالتو بد کردهههه؟

ما که نمیفهمیم چی حالتووو بد کردههه؟

مگه میشه هیچی نباشههه؟

حتما ی چیزی هست که نمیخوای بگی دیگه

سر درنمیاریم

و ...‌.....

اَه،این افکار دیوانه‌وار اعصابم رو خرد می‌کنه

خطاب به صدای درونم با لحن محکم میگم:

حالم بهم میخوره ازین سوالات مزاحم تهوع آور ،

بهتر نبود جای این سوالات مزاحم اذیت کننده یکم بهم گوش میدادن؟

یکم سعی میکردن کنارم میبودن؟

واقعا بهتر نمی‌شد به جای پرسیدن این چرایی های لعنتی منو با غمی که به سراغم اومده بود می‌پذیرفتن ؟

ای لعنت به چرایی ها،لعنت به چرایی‌هت

چرایی ها سرم رو به درد میارن 🤕

شاید اگه به جای این سوالات مزخرف مسخره، غم و اندوهم رو میدیدن و سعی می‌کردن کنارم باشن، درک کنن، گوش کنن و ایراد نگیرن

این صداهای توی سرم انقدر زیاد نمی‌شد

ولی می‌دونی‌...

توقع بی جاییه

نمی‌تونم این توقع رو از بقیه داشته باشم در حالی که خودم نپذیرفتم غم و خستگیم رو

اول باید خودم ناراحتیم رو بغل بگیرم

اول باید به تو ،به تویی که بعضی وقتا باهام حرف داری گوش بدم

باید صدای تورو بشنوم

باید بپذیرمت

باید کنارت بودن رو یاد بگیرم

دراین صورته که می‌تونم یکم سبک تر بشم

و شاید....شاید ....شاید

در این صورت به جایی برسم که نخوام برم تو کوه یخ یا زیر موزاییک های اتاقم

اتفاقا

ممکنه ....ممکنه...ممکنه

که بعد از همه ای اینا جویای نور بشم

و به جای تاریکی و سرما

روشنایی و گرما رو طلب کنم

مسیر مسیر طولانی‌ایه

صبور باید بشم

چون با صبوریه که یخ ها آب میشه

مگه نه؟🥲


افسردگیادبیاتروانشناسیاحساساتکوه یخ
۲
۰
موری یزدان
موری یزدان
مرتضام کلمه ی رشد برام خیلی وزن داره اینجا درباره هرچیزی که بتونه کمک کنه کمی بهتر زندگی کنم مینویسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید