
از فراز اجرام آسمانی...درون قُلُب پر تپش اهرام کائناتی....در دور دستی والا تر از افلاک و فراسوی یک خسوف سرخگون ، دسته ای از فرشتگانِ مفسد و کفرگو ، از مراتب آرمان های متعالی بر ژرفای پوچی هبوط یافتند.
آن « خسوف » که به سان یک پرتره ی بی روح از تک چشم خون آلود ابلیس بود ؛ از بلندای آسمان ها به مولود این تباهی می نگریست .
درحالیکه فروغ ظلمانی اش را بر پیکر تجسد یافتهی اشباح مجرد میدمید .
که در همان هنگام ....
جمیع ملائک با بال های تیره ، پر های کدر و پژمرده ی شان از افق ملکوت در بطن « عالم فانی » سرازیر شدند و بر سطوح ناهمگون عرض زمین باریدند .
آنگاه که طغیان نزول کرد و مردگان، گور ها را لانهی خود کردند تا با تزریق مرگ به گورستانها، حیات بخشند .
در آن ریگزار های پر تلاطم گیتی ، باتلاقهای بلعنده ی هیچ انگار به کمین خردمندان نشستند ؛ تا این طعمه ها را با جنونی اندیشمند غرق در جنزدگی ها کنند .
همان هنگام «اربابان برهوت » در مصاف « راهبان ملکوت » از جای برخاسته ، خنجر شــرارت را با سوهان عـقـــل تیز کردند.
سپس با وسوسه تزئینش کرده ، و به آن زینت دادند ؛ تا آن را بر تمامی ذهن ها فرود آورند و مغز های پوسیده را بشکافند .
همان کسانی که با تیغه ای آغشته به یک حقیقت واهی ، ماهیت معنا را زنده زنده را ذبح کردند .
بدین جهت فواره ای خونبار از رگ های بریده ی معنا ، شن زار های برهوت را سرخ کرده و زمین ، خون هایش را نمی نوشد »
ـــــ و از سنگ ها اشک میجوشد ـــــــ
پس از آن ... رودی از خون در سینه ی طبیعت میخروشد و از درون انحراف شیوع وار جریان پیدا میکند .
لذا این جریان ، چون جرثومه ای که ابتلا به آن، جوامع و انسانیت را مسخ میکند و به آن ها رنگ و بوی فرشته / دیو میبخشد « دیستوپیا ! » .
همانا مبتلا شدگان، هیولاوار خواهند زیست در حالی که می پندارند آزادند ، اما در حقیقت اسیران در بند بینش خود همچنان محبوس اند .
« رستاخیز ، آن زمان که این مسخ شدگان بر انگیخته شوند از آن ها سوال خواهد شد :
" اگر راست میگویید و این چنین میپندارید رها از قید و بند هستید بگویید : یک درنده در طبیعت وحشی با امیال غریزی خویش آزاد است یا زنجیر شده به قلاده های نقره ای غرایز ؟! "
پس با نیش های باریک و تیز شان زبان خود را می فشارند تا پاسخی بیابند اما یا سکوت ندای آنان خواهد شد و یا آنکه با واژگونی واژگان از چرایی ها میگریزند . »
در طلوع ظلمت پولادین و غروب سپیده دم راستین
با پیشرفت تباهی....
به تدریج ...
بر روی شانه هایشان دو سر می روید؛ سری از دیو و سری از اجنه که با بلوغی نفرین شده ، سر انسانی و اصیل را از ریشه و ستون فقرات جدا کرده و از خون آن، چون شرابی بهشتی مینوشند.
سرهایی اهریمنی که در نگاه عام، زیبارو عیان میشوند و در نگاه عده قلیلی از صاحبین بصیرت، رخسارهای کریه آنان، بی پرده، بدون حجابی از عقلانیت و یا نقاب فولادین حقیقت عریان است.

پس با زوزههای کفرآمیز گویند: «به راستی جز هیچ در تمام هستی چیز دیگری نیافتیم ؛ همانا تمامی پدیدهها اوهامی بیش نیست .»
اما در نهایت عکس این گفته ی خویش و با اصرار فراوان ، نگرش خود را بر دیگران تحمیل میکنند ؛ طوریکه با دندانهای خنجری صورتها را میگزند، چنگالهای کرمآلودشان اندامها را خنج میکشد ، سکوت حقیقت را با جیغ هایشان میشکنند.
در پایان حقانیت را ستونی کوهآسا برای اعمال شنیع خود قرار میدهند. سپس ندا میدهند: «با مرگمان نیز همچنان جاودان خواهیم بود، زیرا نگرش ماست که برخلاف هر ذره از مادیات، نامیراست.»
سرانجام این زوال انسانی ، شیاطین یا خود را قصاص خواهند کرد و در دامی که برای جوهره ی جملگی پهن کرده اند خودشان نیز خواهند افتاد و این کیفر اعمالشان خواهد بود .
و یا انقدر پوست ارزش ها را خواهند درید تا همگان را از میان ببرند ؛ زیرا که فنا را سر لوحه اعمال خویشتن قرار میدهند .
« ولی سوال دیگر آن است توسل جستن به نیستی خود یک مبنا نیست ؟ مگر نگفتند که عاری از هر معنا هستند ؟! »
بدین ترتیب عامل این جریان ، آن رودی نیست که آغاز و پایانی دارد، بلکه اقیانوسی سرخ است که بیزمان، بیجریان بر جای خود ایستاده است و همگی رود ها به آن میرسند « رود های خونین » .
جهالت همیشه تاریکی خود را در نور حلول میدهد تا آن را تبدیل به سلاح یا ابزاری برای تسخیر مبانی کند .
آری ، اندیشه نامیراست؛ اما مگر تنها فقط اندیشه های گزاف و تاریک هیولا های خونخوار جاودانه است ؟

و در این اوهام تاریک پاسخ روشن میشود .
« بدین سان وجود بی نیاز از اثبات خویش است به آن صورت که { عقل } بودن را میداند آنگونه که میپرسد ؛ ندانستن دلیل بر نبودن نیست و عدم ، از اثبات خود عاجز است... فکاهی آنجاست که باید اثبات کرد نیستی وجود دارد... »
حقیقت مطلق ، یک خورشید تابان که از ازل ابدیست و ماورای سایه های اغواگر غار پوچی می تپد...سایه نور را نمی بلعد لیکن از او « وام » میگیرد.... از یک مُـــثُــلِ لایزال ☀️. «کیش و مات ♟️»
