قصهگوی تنها·۲۵ روز پیش«تو میروی و دیده من مانده به راهت» | این لحظات مبهم بعد از رفتنت«تو میروی و دیده من مانده به راحت»ترسیدم آخرین دیدار باشد و حتی اگر آخرین بار هم نباشد، نمیدانم دفعه بعدی که او را میبینم چه وقت است. بل…
قصهگوی تنها·۵ ماه پیشباشد که روز رفتن شرمنده نباشم | درد و دل نیمهشب تاسوعاراه زیادی را آمدهام. حالا کم کم دارد ۵ سال میشود آقا جان. ۵ سال از روزی که دانشجو شده بودم و روی صندلی اتوبوس نشسته بودم تا راهی تهران شو…
قصهگوی تنها·۲ سال پیشاز انکار تا حضور به فاصله هفت ماه | در باب شرکت در دیدار دانشجویی با رهبریکاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش / کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی