ویرگول
ورودثبت نام
《نویسنده درون》
《نویسنده درون》نویسنده درون هستم نوشته هایم از درونم نشات میگیره از احساسات باورم از حال خوب و بدم
《نویسنده درون》
《نویسنده درون》
خواندن ۳ دقیقه·۳ روز پیش

لبخند زندگی

یه حس قشنگی دارم که انگار زندگی داره بهم لبخند میزنه

یه حسی بهم میگه تلاش های امسالم برای سال دیگه جواب میده اونجوری که میخوام میشه

دیدین وقتی کوچلو هستین سال جدید میاد حس میکنید بزرگ شدیم ،یک سال

منم الان این حس دارم حس میکنم تجربه های خوبی کسب کردم، حس زیبای بهم میگه تو موفق میشی و نتیجه دستاوردهایت را میبینی

فقط یع کوچلو گیچ هستم راجب رفتن یا نرفتن به باشگاه الان ۹ماه باشگاه میرم و یه ذره خستم از رفت امد ها با اینکه پیشرفت کردم دنبل هایم از ۲ کیلو به ۳ کیلو و الان به ۵ کیلو رسیده ولی نمیدونم چرا حس میکنم نیاز دارم استراحت کنم ۳ ماه پیش رو را ، و سال جدید حرفه جدید آزمایش کنم

از اون سمت عذاب وجدان دارم چون موقع شروع به خودم قول دادم ۱سال برم باشگاه الان دارم زیرش میزنم دوست ندارم این سردرگمی رو

ولی اخرش به نتیجه میرسم همیشه اینجور جدال ها یک برنده دارند.

الان در حال حاظر خوشحالم و اثری از ناراحتی غم در من نیست خوشحالم چون بالاخره من هم تونستم کار پیدا کنم بعد اینکه از دفتر پیشخوان امدم بیرون ۱سال نیم بیکار بودم خیلی حالم بد بود ولی هیچ کسی درک نمیکرد همه چی بی معنی پوچ شده بود تا ب

یک روز یک کتابی خوندم؛ تصمیم گرفتم مربوط به رشته خودم یعنی خیاطی کاری داخل اینستا شروع کنم تصمیمش راحت بود ولی انجامش بی نهایت سخت حرفه اش را داشتم جسارت نداشتم جدال خودم با خودم شروع شد ذهن نمیزاشت کار را شروع کنم دل می‌گفت بزن به دریا شیرجه بزن شروع کن و صبح های خسته خواب آلود بی انگیزه رمان های فیلم و بازی جالب همه چی جالب هیجان انگیز بود به غیر از انجام کارم ۲ ماه جدال من خلاصه شد به قانون ۵ دقیقه و موفق شدم درست در آذر ماه استارت زدم ولی فقط محتواهای بود داخل گوشیم که هنوز شهامت این را نداشتم به اشتراک بزارم و دنبال تایید که ایا این محتوا خوبه به همه نشون می‌دادم حتی رباط گوشی ولی بالاخره موفق شدم پست نکردم هنوز قصد پست کردن دارم منتها انجام نمیدم موفق شدم چون یکی کار من را دید خوشش امد درخواست همکاری داد البته یک ماه آزمایشی هستم ولی اگر قبولم نکرد باز چیزی از دست نمیدم دست هایم برای انجام کار تند میشه و چیزهای جدید یاد میگرم و ارتباطم درست میشه میفهمم سری بعد با شخص دیگه چطور برخورد کنم و میتونم ادعا کنم من جای مربوط به این شغل کار میکردم

این حس لبخند همینه ذهن به هرجا سفر میکنه گاهن به سمت تلخی ها درد ناراحتی غصه و یک وقت های به سمت شیرینی شادی خنده حالا سفر قلب ذهن من یک سمته بدون جدال برای این کار این بار ذهن پنهان نشده اینبار نمیترسه برعکس اون دوماه تلخ و کذای و باتلاقی که داخلش دست پا میزدم این بار هردو پذیرایی این مسیر پر پیچ هم هستن ته داستان را نمیدانم چی در انتظار هست در این سفر چه چیز های جالبی میبینم چه تجربه ای کسب میکنم یا چه چیزهای تلخ ترسناکی پیش روی من هست را هم نمی‌دانم ولی از حضور این حس زیبا که همه چی عالیه خیلی خرسندم

امیدوارم زندگی به روی شما هم لبخند بزنه هرچیزی که میخوای اگر به صلاح شماست اتفاق بیفته🙃

شغل کارعذاب وجدانهیجان انگیز
۳
۱
《نویسنده درون》
《نویسنده درون》
نویسنده درون هستم نوشته هایم از درونم نشات میگیره از احساسات باورم از حال خوب و بدم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید